سایههای بلندِ اندوه – یک عاشورا و کیستیِ ما (بخش یک)
«مزدک بامدادان» بروزگار خُردسالی با دلی سرشار از ایمان کودکانه به تماشای سینهزنانی میرفتم که شبها فریاد “شاخسِی، واخسِی”شان (1) کوچه تنگ بچهگی را برمیآکند. سینهزنانی که در میانه روز …ادامه مطلب