نویسنده: ب. بینیاز (داریوش)
دیباچه
نور، این سرچشمۀ زندگی، چیست؟ چرا نخستین آثار هنری انسانها و همۀ ادیان جهان از گذشتههای بسیار دور تا کنون با نور گره خوردهاند؟ معجزۀ نور چیست و چرا نور، خداست؟
همانگونه که خواهیم دید ما نه تنها هستی خود را مدیون نور هستیم، بلکه ادامۀ هستیمان نیز وابسته به نور است. و نه تنها تمامی هستی ما وابسته به نور است، بلکه منشأ و منبعِ تمامی دانشِ بشری، در همۀ حوزهها، از نور است: از فیزیک، مکانیک، ریاضیات تا دین، فلسفه و سایر علوم طبیعی و انسانی. اگر خدا به معنای آفرینندۀ زندگی و راهنمای زندگی ما انسانها تعریف شود، پس آنگاه میتوان با قاطعیت و یقین گفت که نور خداست یا خدا نور است. به سخن دیگر، تمامی دانایی انسان، دانایی نهفته در نور است که انسان تاکنون گام به گام آن را کشف رمز کرده است. بذر اندیشه در انسان با شناخت نور آبیاری میشود و اگر آن را با زبان شاعرانۀ شاهرخ مسکوب بیان کنیم «خدا بدونِ دانایی، خدا نیست و داناییِ بدونِ خرد (یعنی توانایی اندیشیدن) دانایی نیست» [ارمغان مور]. دانش و دانایی انسان، کشف رمزِ گوشههایی از دانایی نهفته در نور / خدا است.
نور در ادیان
ستونِ اصلی همۀ ادیان روی زمین نور است. نور و منبع آن خورشید، نخستین خدا برای انسانها در اقصا نقاط جهان بوده است: حوروس (خدای خورشید مصری) و میترائیسم (آیین مهر ایرانی) تا سپنتا مینیو (نور یا روحالقدس در مزدیسنا)، هوناپو و ایتزامنا (Hunapu & Itzamna) در فرهنگ مایا و خدای خورشید در فرهنگهای دیگر مانند چین و ژاپن و غیره. حتا ادیان یکتاپرست، از یهودیت تا بهائیت، بدون «نور» بیمعنا هستند. اگرچه خدای ادیان یکتاپرست از کیفیات انسانوارگی برخوردار است ولی آنها باز هم وابسته به نور هستند. در انجیل عهد عتیق و جدید چند سد بار از پیوند خدا با نور سخن رفته است. در انجیل عهد عتیق، خدا ابتدا نور را آفرید و خدا گفت: روشنایی بشود و روشنایی شد. ولی در انجیل عهد جدید مرز میان خدا و نور از میان میرود و این دو، پی در پی جایگزین یکدیگر میشوند. در قرآن نیز نه تنها سورهای به نام «النور» وجود دارد بلکه در آیات دیگر بدان پرداخته شده است. در سورۀ ۲۴، آیه ۳۵ نیز گفته شده که «خدا، نور آسمانها و زمین است». دین بهائیت نیز سرشار از مفهوم نور است؛ حتا «بهاء» به معنی درخشندگی / روشنایی است. تقریباً همۀ نیایشهای این دین با مفهوم نور آراسته شده است. نور در عرفان جایگاه ویژهای دارد و هستۀ اصلی آن را تشکیل میدهد. اوج ستایش نور را میتوان در آثار آخرین متفکر عارف، مانی (۲۱۶-۲۷۷ م.)، مشاهد کرد. شاید بتوان گفت که حقیقتِ عرفان در نور نهفته است. حتا مسلمانان عارف، مانند سُهروردی، یا کلاً فلسفۀ اشراق او، چیزی به جز فلسفۀ نور نیست: «حکمت اشراق» یعنی «خردمندی / فلسفۀ روشنایی».
این که چرا نور به ستون اصلی زندگی ما تبدیل شده، بسیار ساده است: انسانها از دیرباز در زندگی واقعی خود درک کردند که بدون نور، کور هستند و بدون نور نه گرما هست و نه رویش گیاهان و کلاً بدون نور، زندگی وجود ندارد. و چنین شد که خورشید به نخستین خدای انسانها تبدیل گردید و پرتوی آن ضامن بقای زندگی همۀ موجودات روی زمین شد.
هنوز نیز نمادِ خورشید بر پرچمهای ملی بیش از ۱۴ کشور وجود دارد.
پیشسقراطیان
شالوده و ساختمان سُترگ فلسفۀ یونان، بر دستاوردهای پیشسقراطیان که در سیسل، ملط/ میلت (Milet) و الئا (Elea) میزیستند بنا شده است. و پیشسقراطیان به دلیل موقعیت جغرافیایی محل زیست خود توانستند دستاوردهای علمی مصریان و میانرودان را گِردآوری کنند و آنها را با ظرفیتهای نوین ارایه دهند. میتوان گفت که پیشسقراطیان حلقۀ واسط میان جهان کهنترِ مصر و میانرودان، و یونان بودند.
از زاویۀ علم مدرن که بنگریم، شناخت نور به گونهای نظامند در سیسل آغاز شد. پرسش اصلی برای پیشسقراطیان به ویژه امپدوکلس (مرگ ۴۳۵ پ. م.) این بود که طبیعت یا ماهیت نور چیست؟ اگرچه تا زمان امپدوکلس همواره نور به مثابۀ خدا مطرح بود ولی تا آن زمان کسی چنین پرسش منطقی را طرح نکرده بود. این پرسش به مانند این است که کسی از خود بپرسد: طبیعت یا ماهیت یهوه/ روحالقدس/ الله چیست و چگونه میتوان آن را از طریق تجربه تعریف کرد.
امپدوکلس در برابر خود چنین پرسشهایی نهاد: چرا اشیاء هر چه از ما دورتر باشند کوچکتر جلوه میکنند؟ یا چرا اشیاء در آب، ظاهراً شکل و موقعیتشان تغییر میکند؟ یا این پرسش که چرا و چگونه ما اشیاء را میبینیم؟ او سرچشمۀ «دیدن» [بینایی] را در چشمان انسان تعریف کرد و بر این باور بود که اشعههای نورانی از چشم بیرون میآیند، به اشیاء برخورد میکنند و به همین دلیل میتوانیم آنها را ببینیم. چند دهه بعد، اقلیدس (۳۶۵ تا ۲۷۵ پ. م.) نظریۀ امپدوکلس را تکمیل کرد. او نیز بر این باور بود که نور از چشمان ما بیرون میآید و به اشیاء برخورد میکند. طبق نظر اقلیدس نور به صورت خط مستقیم از چشم به شئ برخورد میکند و همواره یک سه ضلعی ساخته میشود که قابل محاسبه است.
به هر رو، برای نخستین بار، به صورت جنینی، نور محاسبهپذیر شد. این «کشف» یونانیان به نیازهای روزانه مانند علم معماری و ناوبری آن زمان پاسخ میداد. بر پایۀ همین علم [اگرچه ناقص] بود که معماری و کشتیرانی در یونان باستان بیرقیب باقی ماند. پس از آن بود که ریاضیات و به ویژه هندسۀ فیزیکی با شتاب فزایندهای در یونان گسترش یافت. علم بینایی (اُپتیک)، ریاضیات و به ویژه هندسه که به گونهای نظامند گسترش یافته بود، تأثیر شگرفی بر فکر انتزاعی – فلسفی در یونان گذاشت و پیشدرآمد فلسفۀ نوین گردید.
باری، نظریۀ نور اقلیدس مورد پذیرش همگان واقع شد و بیش از هزار سال دوام آورد. این نظریه اگرچه خطایی اساسی در منبع نور و بینایی داشت ولی پاسخگوی نیازهای روزمرۀ آن زمان بود و بیش از هزار سال کسی به صرافت آن نیفتاد که در آن بازنگری کند.
ابن هیثم
ابن هیثم (۹۶۵-۱۰۳۹ م.) پُرکارترین مترجم زمان خود بود. او بسیاری از آثار یونانی در زمینه اُپتیک و ریاضیات [هندسه] را به عربی ترجمه کرد. ابن هیثم در حدود سال ۹۶۵ میلادی در بصره که یکی از شهرهای پادشاهی خاندان بویه (آل بویه) بود زاده شد. سپس به مصر رفت و از سوی الحکیم، حاکم مصر، مسئول امور فنی مصر شد. الحکیم که حاکمی بسیار سختگیر و خشن بود طی فرمانی از او خواست که کاری کند که نیل قابل کنترل شود. ابن هیثم میدانست که این کار ناشدنی است و به همین دلیل پس از مدتی مجبور شد که خود را به دیوانگی بزند تا به طور مستقیم جواب منفی به الحکیم ندهد. با این وجود، الحکیم او را به زندان انداخت.
ابن هیثم در زندان به اندازۀ کافی زمان داشت تا نظریۀ اقلیدس را بازنگری کند. او نمیتوانست بپذیرد که علت بینایی ما اشعههای نورانیای هستند که از چشم بیرون میآیند و به شئی برخورد میکنند و بدین ترتیب ما اجسام را میبینیم. در زندان از طریق یک آینه متوجه شد که آینه نور را منعکس میکند. نبوغ ابن هیثم در این بود که او این تجربه را تعمیم داد و نتیجهگیری کرد: ۱- نور، مستقل از چشم ما و اشیاء وجود دارد و ۲- تمامی اشیاء – از آینه تا سنگ- نور را بازتاب میدهند، این بازتاب به چشم ما میرسد و ما میتوانیم شئی را ببینیم.
پس از تقریباً بیست سال در زندان سرانجام الحکیم میمیرد و ابن هیثم از زندان آزاد میشود. او پس از آزادی با پیگیری ویژهای از لحاظ علمی نظریۀ اقلیدس را در هفت جلد کتاب دربارۀ بینایی رد کرد و پایۀ علم بینایی (اُپتیک) مدرن را که تا هم اکنون اعتبار خود را حفظ کرده پایهگذاری نمود.
در طی جنگهای صلیبی (۱۰۹۹-۱۲۹۱ م.) آثار ابن هیثم به اروپا راه یافت و مترجمان کلیسا آنها را از عربی به لاتین ترجمه کردند. در کلیسای کاتولیک یک کشیش به نام راجر بیکن Roger Bacon پیگیرانه دستاوردهای ابن هیثم را دنبال کرد و مقالات و رسالات گوناگونی در این باره نوشت. بیکن با اتکاء به آثار ابن هیثم پی برد که رنگها نیز تابع قوانین نور هستند و به مطالعۀ رنگینکمان پرداخت. زیرا رنگین کمان از نگرگاه کلیسا یک نماد خدایی است. این پدیده – رنگینکمان- در انجیل عهد عتیق به عنوان پیمان میان خدا و بندگانش تعریف شده است: پس از آن که خدا توفان [به اصطلاح «توفان نوح»] را بر سر بندگان خود فرود آورد و همۀ موجودات روی زمین را – به جز آنانی که در کشتی نوح بودند- نابود کرد برای بندگانش به عنوان نماد آشتی (آشتی خدا با بندگانش) رنگین کمانی فرستاد.
باری، بیکن با تجربه پی برد که رنگین کمان چیزی به جز عبور نور از ذرات آب نیست. او از طریق آزمایش به دانشآموزانش نشان داد که رنگین کمان ربطی به خدا ندارد و تابع یک قانون طبیعی است. و این از نظر کلیسای کاتولیک یک کفر بزرگ به شمار میرفت. راجر بیکن به زندان محکوم شد، حدود بیست سال [مانند ابن هیثم] در زندان بسر برد و مدتی کوتاه پس از آزادی مُرد. با مرگ بیکن، هم آثار ابن هیثم و هم نوشتههای بیکن دربارۀ نور به صندوق فراموشی سپرده شدند.
رنه دکارت
رنه دکارت (۱۵۵۰-۱۵۹۶ م.) فیلسوف، ریاضیدان و فیزیکدان بزرگ فرانسوی بود. او نیز به گونهای بس پیگیر خود را با نظریههای نور درگیر کرد. دکارت یک کاتولیک دوآتشه بود و بسیاری از تلاشهایش در جهت اثبات خدا بود. پس از آثار ابن هیثم، همۀ پژوهشگران برای نور شخصیتی مستقل قایل بودند و نظریۀ نور اقلیدس عملاً منتفی شده بود. دکارت میدانست که تابش نور به شئ و بازتاب آن به چشم باعث دیدن آن شئی میشود. او برای شناخت بهتر این روند، دست به یک آزمایش زد. یک چشم گاو را تشریح کرد، عدسی آن را بیرون آورد و دید که تصویر شئی در عدسی به طور وارونه آشکار میشود. دکارت نتیجه گرفت که چشم یک دستگاه کامل در یک دستگاه کامل بزرگتر مانند انسان یا حیوانات است. او سرانجام به این نتیجه رسید که جهان مانند یک ساعت کامل است که خدا یعنی ساعتساز بزرگ آن را آفریده است. مشکل اساسی درک دکارت از نور این بود که میگفت نور سفید، نور ناب و خالص است. دکارت بر این باور بود که رنگها ناشی از سرعتهای گوناگونِ حرکتِ ذرات نور سفید است، یعنی سرعت نور سفید، تعیینکنندۀ رنگ نور است. او نظرات خود را در کتابی به نام «دیوپتریک» عرضه کرد. دستاوردهای دکارت برای کلیسای کاتولیک یک پیروزی بزرگ بود. گوته (۱۷۴۹-۱۸۳۲ م.) که شدیداً تحت تأثیر نظریۀ نور دکارت بود، بخشی از زندگی خود را صرف پرداختن به نور – بخش رنگها- کرد. در همین زمینه نیز یک کتاب به نام «نظریه / آموزههای رنگ» (Farbenlehre) دارد. او نیز مانند دکارت به این نتیجۀ اشتباه رسیده بود که «نور سفید، نور خالص» است.
گالیله
گالیله (۱۵۹۴-۱۶۴۲ م.) در اوج عصر رنسانس میزیست. این ریاضیدان بزرگ که با فقر مادی شدیدی دست و پنجه نرم میکرد در بزرگترین مرکز تجاری عصر رنسانس، ونیز، زندگی میکرد. ونیز در ضمن مرکز شیشهسازی اروپا نیز بود. گالیله مطلع شده بود که در بازارهای ونیز ابزاری به نام «دوربین» [یک چشمی] عرضه میشود. او شانس خود را برای کسب درآمد پیدا کرده بود. به هر رو، او توانست با محاسبات درست، عدسیهای دقیقتر سفارش بدهد و توانست یک دوربین نسبتاً قوی که تا ۱۵ برابر بزرگتر میکند بسازد. سرانجام موفق شد که کالایش را به شرکتهای کشتیرانی به فروش برساند و زندگیاش را از لحاظ مالی تأمین کند. سپس توانست وقت خود را روی موضوع مورد علاقهاش یعنی مطالعۀ ستارگان متمرکز کند.
گالیله برای خود یک تلسکوپ ساخت و رصد سیارات و ستارگان را آغاز کرد. او مشاهده کرد که جهان بسیار بزرگتر آن چیزی است که تاکنون تصورش میرفت. نقطۀ عطف کشف گالیله زمانی بود که تلسکوپ خود را روی سیارۀ هرمز (مشتری) متمرکز کرد. او دید که این سیاره خود چهار ماه دارد که به دور آن میچرخند. سرانجام پس از مشاهدات بسیاری توانست یک تصویر از سامانۀ خورشیدی (منظومۀ شمسی) تهیه کند که خورشید در مرکز آن بود و سیارات دیگر پیرامون آن میچرخند. این کشف برای کلیسا که میگفت زمین در مرکز جهان و انسان اشراف مخلوقات است ضربهای اساسی وارد کرد.
باری، گالیله توانست با یک ابزار یعنی تلسکوپ شالودۀ کلیسا را که بر انجیل عهد عتیق استوار شده بود به لرزه در بیاورد. داستان محاکمۀ او توسط دستگاه تفتیش عقاید کلیسا را همه میدانند.
دستاوردهای مطالعات و کشفیات گالیله را میتوان این چنین خلاصه کرد که زمین مرکز جهان نیست و کهکشان راه شیری از میلیاردها ستاره و سیاره تشکیل شده است.
رابرت هوک
رابرت هوک (۱۶۳۵-۱۷۰۳ م.) یک نابغه بود که به گونهای بس فشرده خود را با علوم طبیعی و به ویژه با کاربردهای نور درگیر میکرد. او با خود گفت که وقتی میتوانیم با تلسکوپ به جهان کلان ورود کنیم حتماً میتوان از طریق ابزار دیگر به جهان ذرهای نیز راه یافت. او با دقت و وسواس ویژهای یک میکروسکوپ ساخت و به مطالعۀ جهان ریز و نامرئی پرداخت. او سدها حشره و موجود ذرهای را زیر میکروسکوپ مورد مطالعه قرار داد، از هنر نقاشیاش استفاده کرد و با زیبایی خاصی مشاهدات میکروسکوپی خود را نقاشی کرد.او نه تنها کاشف «سلول» است بلکه کتابی منتشر کرد به نام «میکروگرافیا» که میتوان آن را پیشدرآمد نظریۀ داروین دانست.
کشفیات هوک پس از گالیله بزرگترین ضربه به دستگاه دگماتیک کلیسا بود. زیرا، میکروگرافیا نشان میداد که انسان تنها موجود پیچیده نیست بلکه هزاران هزار موجود نامرئی وجود دارند که تا کنون برای ما انسانها – و طبعاً کلیسا- ناشناخته بودند.
آیزاک نیوتن
پس از دکارت، آیزاک نیوتن (۱۶۴۲-۱۷۲۷ م.) موضوع نور را دنبال کرد. آزمایشات نیوتن در خصوص نور بسیار دقیقتر از دکارت بود. سرانجام نیوتن توانست از طریق منشور نشان دهد که نور سفید، نه تنها نور خالص نیست بلکه ناخالصترین نور است، یعنی جمع ارگانیک همۀ نورهاست. او برای اثبات فرضیهاش نور سفید را از یک منشور عبور داد و مشاهده کرد که به نورهایی مانند سرخ و زرد و سبز و … (طیف نور) تجزیه میشود. با خود گفت که اگر این نورهای تجزیه شده، مثلاً نور سرخ، را از منشور عبور دهم و تغییر نکند آن گاه معلوم میشود که نورهای دیگر خالصاند و نور سفید ناخالص است. و همین طور هم شد. این کشف نیوتن، شناخت ما از نور را در مسیری کاملاً دیگر انداخت که تا به امروز ادامه دارد.
نظریۀ نور نیوتن و دو ابزار تلسکوپ و میکروسکوپ که محصول مطالعات و شناخت نور بودند، آغازگر دورهای شدند که ما آن را به عنوان عصر روشنگری یا روشنایی یا نور میشناسیم. عصر روشنگری یعنی آغاز شناخت روشنایی یا نور، یعنی بازگشت [رنسانس] به آن زمانهای دوردست که خورشید یا نور – و نه یهوه یا روحالقدس یا الله- برای انسانها منبع زندگی بود. روشنگری یعنی پریدن از دگماتیک کنیسه-کلیسا-مسجد به منبع واقعی زندگی یعنی نور/خورشید. به سخن دیگر، عصر روشنگری یعنی این که معیار و شاخص ما انسانها برای رسیدن به حقیقت زندگی دیگر یهوه یا روحالقدس یا الله نیست بلکه شناخت نور است. به زبان کنایهای که بنگریم یعنی کنیسه-کلیسا-مسجد نمادها و نهادهای تاریکی و گمراهیاند که چونان سدهایی در برابر نور و حقایق نهفته در آن صفآرایی کردهاند.
ادامه دارد
****************************
منابع:
۱- معجزۀ نور (Das Wunder des Lichts)، در دی وی دی. چندین سال پیش من این فیلم را در کلن برای علاقهمندگان به نمایش گذاشتم و از آقای دکتر اسفندیار طبری که در رشتههای فیزیک و فلسفه تحصیلات خود را به پایان برده دعوت کردم تا پس از نمایش فیلم با بیندگان به بحث و گفتگو بپردازد. این فیلم که با زبانی ساده مسایل پیچیده علمی را بازگو میکند، به من نشان داد که میتوان مسایل پیچیده علمی را با زبانی ساده انتقال داد. من بر این باور هستم که کارشناسان در این حوزه به ویژه فیزیک نور این موضوع بسیار بهتر و دقیقتر از من میتوانند بازگو نمایند. با این وجود، این جسارت را به خود دادم که گام نخست را با تمام کمبودهایش بردارم.
۲- Sidney Perkowitz: Eine kurze Geschichte des Lichts. dtv 1998
[تاریخ کوتاه نور، سیدنی پرکوویتس]
۳- هاکینگ، استیون: تاریخچۀ زمان. انتشارات ایران مهر، تهران ۱۳۸۹. مترجم: کورش زعیم
۴- هاکینگ، استیون: طرح باشکوه. نشر افکار، تهران ۱۳۹۰. مترجم جمیل بصام