«آرمین لنگرودی»
تاریخ سنتی اسلام بر انگارهی پیدایش یک پیامبر در صحرای عربستان اُستوار است. بازیگر اول این نمایش همان محمد است و صحنه رخداد آن، شهر مَکّه. متأسفانه این «تاریخ»، علیرغم تخیلی بودن ساختارش، تا به حال کمتر مورد تردید و بازبینی انتقادی قرار گرفته است. در مقابل، برای آن دسته از پژوهشگرانی، که ساختار تاریخ را نه بر مبنای یک «سناریوی» از پیش آماده شده خرافی، بلکه نتیجه کُنش فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی انسانها و چگونگی وقوع آن میدانند، بایستی اسلام اولیه نه همچون یک فیلمنامه الهی، بلکه بعنوان نتیجه تکامل و ادغام یک یا چندین جریان عقیدتی موجود و در یک شرایط اجتماعی خاص، مورد بررسی قرار گیرد. در همین راستا بایستی مکان این رخداد یعنی «مَکّه» نیز به زیر ذرّهبین پرسشگرایانه برده شود: آیا مَکّه میتوانست بنابر موقعیت جغرافیایی، اقتصادی و فرهنگیاَش زادگاه یک مذهب باشد؟ و اینکه آیا واقعاً تا چه حد مَکّه در آن زمان به آن خصوصیاتی که تاریخ سُنتی اسلامی برایش قائل است شبیه بود؟
کاملاً روشن است، که دگردیسی یک «پدیده» و تبدیل آن به یک سَمبُل عقیدتی، بویژه در مورد یک دین، به یکروزه و به یکباره انجام نمیشود. اینکار به پیشزمینههایی فرهنگی ـ عقیدتیِ ویژهای نیازمند است، که نبود آنها این دگرگونی را ناشدنی مینماید. من این پیشدادهها را در رابطه با چگونگی پیدایش «اسلام» بعنوان یک دین در کتاب “چگونه مسلمان شدیم؟” به شیوهای گسترده مورد بررسی قرار دادهام. در اینجا میخواهم نکات کوتاهی را در باره چگونگی این پیششرطها ونقش آنها در تبدیل مَکّه و کعبه، به کانون پیدایش اسلام و به منزله خانه خدا مطرح کنم.
در آغاز و پیش از آنکه به چگونگی کشف مکه بعنوان کانون پیدایش اسلام بپردازم باید چند پرسش پایهای را در میان آورم، که متأسفانه با وجود اهمیت خود، تا به حال توجه ویژهای را به خود جلب نکردهاند و آن اینکه: اگر مَکّه مرکز پیدایش اسلام بودهاست؛
- چرا در دویست سال اول و حتی در تمامی دوران حکومت عربها هرگز مرکز حکومت آنها نبود؟
- چرا عربها به جای مکه، ترجیح میدادند در اورشلیم، دمشق، خراسان، بغداد و غیره اقامت و از آنجا سرنوشت “اُمت اسلامی” را بگردانند؟
- چرا ما به غیر از داستان بعثت محمد، هیچ واقعه دیگری را در این شهر مشاهده نمیکنیم؟ و خلاصه
- چرا نام این شهر ـ به عنوان یک سمبل مهم دین ـ در قرآن، تنها دو بار و در یک مورد از آن به صورت املایی غلط دیده میشود و به جای “مکه”، “بکه” نوشته شدهاست؟
جدایی عباسیان از وابستگی به بیزانس و مسیحیت و چرخش دید آنها به سمت شرق، به معنای یافتن محلی دیگر بهغیر از سوریه و فلسطین ـ که مفهوم عمیق مسیحی آنها قابل کِتمان نبود ـ برای تولد و رشد دین جدید بود. بعلاوه ادعای دشمنی عباسان با «اُمویان» (در واقع مروانیان) نمیتوانست به معنی ادامه اعتبار تقدس «حرمهای» شریف این طایفه ـ که همانا معبد سخره در بیتالمقدس، حرم یحیی در دمشق و یا حرم سرکیس در رصفه بودند، باشد. تلاش اولیه عباسیان قرار دادن منطقه جدیدی در بینالنهرین برای این منظور بود و اینکار یک دلیل منطقی داشت. من در بخش “در باره مفهوم عرب” کتاب خود «چگونه مسلمان شدیم؟» توضیح دادهام که بنا بر اسناد اولیه، عربستان در بینالنهرین و منطقه “هترا” قرار داشت. بنابر عقاید رایج آنزمان نیز، “خانه خدا” یا “مکان مقدس”، میبایستی در همین مناطق جستجو میشد. شهر هترا، ساخت دایره گونه آن (گِرد[1]) و قرار داشتن یک مکان مذهبی در مرکز آن، الگوی یک مکانی برای این منظور بود. در ابتدا حاکمان عباسی در فکر ساختن یک شهر با همین ویژهگیها بودند. بَغداد (شهر خدا)، که در آغاز تنها یک دهکده مسیحینشین بود، با همین نیت انتخاب شد و قرار بود آنجا به مرکزیت حکومت عباسی تبدیل شود[2].. تاریخ منطقه رُصفه (الرصافه) در بغداد و در آنسوی رودخانه دجله، که بخش اعیاننشین و مرکز حکومتی عراق میباشد، نیز به دوران عباسیان باز میگردد. توجه کنید که نام رصفه در بغداد خود یک شبیهسازی
از شهر رُصفه در سوریه و مرکز حکومت هشام مروانی میباشد. همچنین شهر سامرا در عراق امروزی نیز با همین منظور دوبارهسازی شد. تلاشهایی که البته هرگز به اتمام نرسیدند.
برای نامیدن یک محل جدید بهعنوان صحنه نمایش سناریوی پیدایش دین اسلام، به “مکانی” نیاز بود که ناشناخته باشد. دقیقاً همین ناشناختهگی، یکی از پیش شرطهای لازم بود، تا بتوان به آن “مکان”، پیشینهای ناشناخته را نسبت داد، چرا که “شهرهای” شناخته شده، تاریخ شناخته شدهای داشتند، که جعل آن ناممکن مینمود.
ما اکنون میدانیم که ضرب سکه چه اهمیتی در اثبات حق حاکمیت داشتهاست؛ هر حاکمی پس از بدستگیری قدرت و یا اشغال مناطق جدید از طریق ضرب سکه، بایستگیِ خود و ادعای مالکیت قدرت در مناطق زیر دست خود را نشان میدهد. عدم یافت سکههایی از “محمد” و یا خلفای راشدین پس از او (در مکه) به چه معنی میتواند باشد، بهجز عدم وجود حقیقی این افراد در سالها و مکان منتسب به آنها؟ ما برای اولین بار سکههایی را در مکه مییابیم که در سال ۲۰۱ عربی (هجری) ضرب شدهاند: یعنی بیشتر از ۲۰۰ سال پس از ادعای پیامبری محمد. و این امر، پس از جلب نظر حاکمین عباسی به عربستان، بدلیل معادن نقره در این مناطق بود. حال اگر فرض را بر آن بگذاریم، که محمد خود را نه به مثابه “حاکم”، بلکه به عنوان “رسول” میدیده[3] و برای همین هم اقدام به ضرب سکه نکردهاست، این سوال پیش میآید، که چرا ما از “خلفای” راشدین هم چیزی در این زمینه نمیبینیم؟ ضرب سکه، سُنَّت تمامی حاکمان ایرانی و بیزانس، چه قبل و چه بعد از ظهور اسلام بود. آنچه که مُسَلَم است، این است که، از این تاریخ (سال ۲۰۰ عربها) به بعد، عربستان کمکم به مرکز توجه حاکمیت نزدیک میشود و با این نزدیکی، گام بعدی در پیدایش “اسلام” به عنوان یک مذهب مستقل برداشته میشود.
سکههای مأمون در مکه پس از سال ۲۰۳ عربی تداومی نداشت و ما دوباره در سال ۲۴۹ عربی سکههایی (اینبار از طلا) را مییابیم، که در مکه ضرب گردیدند. همچنین در سال ۲۵۳ عربی سکههای نقره در این شهر کوبیده شدند. این سالها احتمالاً همزمانند با سالهای “جستجو”ی شهر مقدس. تشابه (تقریبی) اسمی “مکه” با “بَکه” نامیده شده در قرآن، هنوز کسی را متقاعدِ انتخاب مکه به عنوان مرکز دینی نمیکرد. درست در همین زمان جانشین مأمون، المعتصمبالله در حال ساختن شهر سامرا به همین منظور بود. بر طبق نوشتههای “وقایعنگاری اسپانیا”، خانه ابراهیم میبایستی بین شهرهای “اور” در کَلده و “حَران” در بینالنهرین قرار داشته باشد و این آدرس، بیشتر به محل جغرافیایی شهرِ سامرا نزدیک بود.
در وقایعنگاری لاتین از سال ۷۵۴ اینچنین آمدهاست:
»در این زمان، یعنی در سال ۷۲۰، در دهمین سالِ حکومت خود و در سال ۶۶ عربی، عبدالملک موفق به گرفتن کامل قدرت شد و توانست ۲۰ سال حکومت کند. او دُشمن پدر خود را توسط سرداری که فرستاده بود، تعقیب و او را در مَکه، خانه ابراهیم و یا آنطور که خودشان میگویند خانهای که بین “اور” (شهر) کلدانیان و “کاراس” (شهر) بینالنهرین (قرار داشته)، به قتل رساند. بدینطریق او با هوشیاری به جنگ داخلی در منطقه پایان داد.»
فولکر پُپ، شرق شناس و ایران شناس آلمانی در این باره مینویسد:
» اینکه مکه تا پیش از تبدیل شدنش به یک مکانِ مقدس تا چه حد در دوران عباسی شناخته شده بوده، قابل تبیین نیست. آنچه که مُسَلَم است، ایناست که مکه همان “ماکوربا”ای است که بَطلَمیوس (جغرافیدان) میشناسد. “ماکوربا” احتمالا ترجمه یونانی “مغرب” است[4] . گمان میرود، که کعبه یک کلیسای “اتیوپیایی” بودهاست[5]. اکنون بر ما مشخص است که در سده ششم میلادی، بیزانسیها به اتفاق پادشاهان “اِکسومی” بر علیه پادشاه یهودی “حمیر” در جنگ بودند. منطقه جنوبی مکه در آنزمان “مستعمره” اکسومیان بود. وجود کلیساهای سخرهای در این مناطق این امر را ثابت میکند».
بنا بر الازراقی؛ در داخل کعبه تصویر ابراهیم در زمان پیری و تصاویری از فرشتگان، عیسی و مریم وجود داشت است (تصویر زیر).
“دَن گیبسون” در کتاب خود به نام “جغرافیای قرآن”[6] به تحقیق در مورد نشانیهای مکه در اسلام سنتی میپردازد و سعی میکند صحت و سُقم این این روایات را بر اساس دادههای تاریخی بررسی نماید. او به درستی این سؤال را مطرح مینماید، که اگر مکه آنگونه که مسلمانان میگویند همیشه وجود داشته و یک مرکز “مهم تجاری” بودهاست، پس چگونه ما ردِ پایی از آن در تاریخ آن زمان نمییابیم؟ گیبسون در پایان تحقیقات خود بر این باور است که نشانی داده شده در تاریخ اسلامی كاملاً با شهر “پترا” در اُردن کنونی همخوانی دارد و نه با مکه. همچنین بنا بر تحقیقات اسلامشناس دانمارکی “پاتریشیا کرون” در کتاب “تجارت در مکه و پیدایش اسلام” ، مکه نه بنا بر موقعیت جغرافیایی خود و نه بواسطه جمعیتی که در آنجا ساکن بوده، نمیتوانسته از نظر جذابیت و سودآوری ، یک منطقه پر رونق تجاری برای بازرگانان بوده باشد[7].
پیشزمینههای اسطورهای کعبه
در کنکاش در مورد زمینههای عقیدتی چگونگی تبیین کعبه بعنوان خانه مقدس مسلمانان، یک رابطه بین نام “کعبه” با اسطورهای به نام “ذوالشرى” (با تلفظ “ذوالشرا”) بطور برجستهای به چشم میخورد: ذوالشرى (به لاتین Dusares، به معنی “از شرا” یا “مطعلق به شرا”) خدای بزرگ نبتیها در منطقه “پترا” بوده است. مجسمه این خدا بر روی یک بلوک سنگی قرار داشت، که (همچون میترا) سمبل زاده شدن این خدا از درون این سنگ بود. بنا بر گفته اِپیفانیوس (اُسقف سِلامیس، قرن چهارم میلادی)، این بلوک سنگی “خعابو” (Chaabu – Χααβοῦ) نامیده میشد، که به عربی همان “کعبه” (به فارسی: جعبه) است. بر طبق این اسطوره، این سَکو یا “کعبه” – به مثابه “مادر” ذوالشرى – سمبل یک زن میباشد، و این امر خود دلیل و یا توجیهی برای پوشاندن آن توسط یک پرده (كسوه) است. سنگهایی که خدایان از آنها زاده میشوند، مادرانی هستند، که بدون زوجیت صاحب فرزند میگردند. همین “پارسایی” خصیصهای است، که ما در مادر عیسی مریم نیز مییابیم و همچنین این صفت به شهابسنگهایی که در این مناطق با نام “بتول” ستایش میگردیدند، منتسب میشد[8]. بعدها این خصایص با عناوینی چون “بتول” و “اُم أبيها” (لقب مریم به معنی “مادر پدرتان”) به فاطمه نیز منسوب گردیدند.
در اینجا توجه به نام پترا ـ به معنی صخره ـ نیز مهم مینماید و نشان از دوران سنگ پرستی دارد. این مفهوم را ما همچنین در مسیحیت و در معنی نام “پتروس” (یا پتر، پطروس به معنی سنگ) مییابیم، که عیسی خطاب به او میگوید:
«تو سخرهای هستی که من بر روی او عبادتگاهم را بنا خواهم کرد» (انجیل متی، ۱۶).
همچنین رومیان پیرو آیین میترائیسم، میترا را با نام “پتروگِنِس” (Petrogenes) ـ به معنی “کسی که از سنگ زاده شده” ـ میشناختند.
با توجه به این پیشزمینه و با توجه به شکل مُکَعَبیِ بسیاری از کلیساهای موجود در اتیوپی وجنوبِ صحرای عربی (که کعبه نیز به آنها تعلق داد)، این امکان وجود دارد که نام “کعبه”، یک نام رایج برای عبادتگاههای این مناطق بودهاست. توجه داشته باشیم که معماری بسیاری از این کلیساها در اتیوپی ـ که یا تمامی و یا بخشی آنها از درون صخرهها و کوهها حجاری گشتهاند ـ خود نشان رابطهای است که این بناها با دوران سنگپرستی و صخره اورشلیم داشتهاند.
یک نکته قابل توجه دیگر در سبک ساختمان کلیساهای اتیوپیایی این است که آنها (همچون معبد سلیمان) فاقد سیستم نورگیری کافی (پنجره) میباشند. دلیل این امر را باید در این ایده جست، که بنابر عقاید آن دوران ـ که ریشه خود را از آیین میترایی (مهر) میگرفتند ـ خداوند در “تاریکی” میزیسته است. این نوع کلیساها را ـ با همین خصیصه ـ میتوان در ارمنستان و گرجستان نیز یافت. رابطه خداوند با تاریکی (که دلیل غیرقابل رؤیت بودن اوست)، همان ایدهای است که ما در نظریه “غار حرا”، جایی که محمد با جبرئیل (و از این طریق با خداوند) سخن میگوید، نیز مییابیم.
از جمله شواهد مبنی بر کلیسا بودن کعبه، میتوان از بقایای یک حوض محل تعمید، که هنوز در داخل آن دیده میشود یاد کرد. همچنین، محوطه جلوی کعبه، که از آن به عنوان بقایای زیر بنایی “محراب” کلیسا یاد میشود (اَلحَتیم به معنی “خراب شده”[9])، دال بر جهت آن به سوی “اورشلیم” دارد[10]. بنا بر عقیدهی رایج مسلمانان؛ در محل مابین الحتیم و ساختمان کعبه، که آنرا “دامن” مینامند، اسماعیل و مادرش هاجر مدفونند، که این البته با فرهنگ مسیحی ساختمان یک کلیسا بیشتر همخوانی دارد تا شرایط کنونی این محوطه. همانگونه که میدانیم؛ در محراب کلیساها معمولاً مقدسین این مذهب مدفونند، در حالیکه در ساخت کنونی، این مکان محلی برای جمعآوری آب باران گردیده است (نگاه کنید به ناودان بام کعبه!).
اینکه خانواده ابنسعود اجازه هیچ تحقیقی در مکه و بخصوص کعبه را نمیدهد، بایستی یک دلیل “واقعگرایانه” داشته باشد. بعلاوه تلاش این خاندان برای از بین بردن هویتهای اولیه اماکن مقدس، خود را تنها به مکانهای مسیحی محدود نمیکند. این ویرانیها از زمان به قدرت رسیدن آلسعود در سال ۱۹۲۶ در پی شکست نهایی عثمانیها، شامل تمامی مکانها و فضاهای اسلامی (شیعه و سنیِ غیر وهابی) نیز میشود.
اسلام، و بخصوص فرقه شیعه آن، مذهبی است که هویت خود را بطوری بسیار قوی به «مکانها» پیوند میزند. نابودی این مکانها و سمبلها در عربستان «سعوی»، به معنی نابودی تمامی این هویتها به نفع فرقه وهابی است[11]. به همین منظور بود که ابنسعود ساختمان کعبه را، به سبک تعمیرات آپارتمانهای بیارزش، کاملاً بازسازی کرد. همچنین نابودی قبرستان بقیع در مدینه کاملاً در همین راستا بود. آنچه که بر سر بناهای اسلامی پس از حاکمیت آلسعود اتفاق افتاد، نمونهای است برای تصور هرآنچه که بر سر بناهای غیراسلامی پیش از اسلام رفته است.
من در یک بخش پنجم کتاب «چگونه مسلمان شدیم؟» در بررسی تاثیر مذاهب ایرانی بر اسلام، به شباهتهای بلامنازع مراسم “حج” با مراسم زیارت معبد “بلخ” توسط بوداییان اشاره کردهام. در اینجا اما یادآوری یک موضوع كاملاً بجا مینماید: به خاطر آوریم که قبله اول مسلمانان یعنی “معبد صخره”، توسط عبدالملک بر پایه معبدِ دوم حضرت سلیمان (که بنا بر شواهدی میتواند در زمان تسلط هخامنشیان بر این مناطق بنا گردیده باشد) ساخته شد. این امر یادآور ریشه یهودی مسیحیت اولیه و سمبل خانهخدا و یا همان “بیت ال” بود.
«در جریان پیدایش و تکامل مراسم یهودیت، در دوران “آوارهگی” قوم یهود، ما به رسمی برمیخوریم،که به “یومکیپور” معروف است. یومکیپور (به عبری: יוֹם כִּפּוּר) ـ که معنی واژه به واژه آن، روز “پاک” شدن از گناهان است و به نام روز”آمرزش” نیز شناخته میشود ـ از مهمترین جشنهای مذهبی یهودیان و مقدسترین روز در گاهشماری عبری است. مراسم “کفاره” یا “بخشیدن گناهان” یهودیان احتمالاً از مراسم اولیهای گرفته شدهاند، که برای “پاک کردن” معبد دوم سلیمان که در این روز انجام میشدهاند و بعدها ـ در شکل مذهبی آن در روز دهم ماه هفتم “تیشری” ـ به جشنهای رسمی دین یهود تبدیل گردیدند. از جمله نشانههایی که دال بر پیدایش این مراسم بعد از دوران “آوارگی” قوم یهود دارند، میتوان از فقدان نام بردن از “روزهای تعطیل مذهبی” در کتابهای دوم و پنجم “موسی” و در کتابهای “اِزرا” و “نهمیا” و نام بردن از “هارون” به عنوان “کاهنِ اعظم” و همچنین لباسی که کاهنان میپوشیدند، یاد کرد. این لباس چیزی نبود مگر لباسی کوتاه بدون شلوار از جنس کتان. در اینجا باید توجه کنیم که “شلوار” (پاجامه / م) یک اختراع ایرانی بود که احتمالا یهودیان تا قبل از قرن ششم میلادی آنرا نمیشناختند[12].»
تمیز کردن و پوشاندن کعبه با یک پرده (كسوه) در روز دهم (عاشورا) ماه اول، همان روز “یومکیپور“است و این نشان از یک رقابتی دارد، که در آنزمان بین “مکه” جدید و “معبد سلیمان” در اورشلیم در جریان بود. ازجمله مراسم دیگر در معبد اورشلیم، قربانی کردن یک “بُز”[13] بود که به عنوان سمبل “گناهان” و پاک شدن از آنها، قربانی میگشت. رسمی که در “حج” نیز تکرار میگردد.
دیگر اشارات قرآن، که با کنایه به کعبه تفسیر میگردند، عبارتند از:
“خانه” و “محلِ عبادت” در سوره ۲؛ آیه ۱۲۵:
«وَإِذْ جَعَلْنَا الْبَيْتَ مَثَابَةً لِّلنَّاسِ وَأَمْنًا وَاتَّخِذُوا مِن مَّقَامِ إِبْرَاهِيمَ مُصَلًّى وَعَهِدْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ أَن طَهِّرَا بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ وَالْعَاكِفِينَ وَالرُّكَّعِ السُّجُودِ (سوره ۲؛ آیه ۱۲۵)»
“خانه عتیق” در سوره ۲۲؛ آیه ۲۹:
«ثُمَّ لْيَقْضُوا تَفَثَهُمْ وَلْيُوفُوا نُذُورَهُمْ وَلْيَطَّوَّفُوا بِالْبَيْتِ الْعَتِيقِ »
“خانه مقدس” در سوره ۱۴؛ آیه ۳۷:
«رَّبَّنَا إِنِّي أَسْكَنتُ مِن ذُرِّيَّتِي بِوَادٍ غَيْرِ ذِي زَرْعٍ عِندَ بَيْتِكَ الْمُحَرَّمِ رَبَّنَا لِيُقِيمُوا الصَّلَاةَ فَاجْعَلْ أَفْئِدَةً مِّنَ النَّاسِ تَهْوِي إِلَيْهِمْ وَارْزُقْهُم مِّنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ يَشْكُرُونَ»
“عبادتگاه مقدس” در سوره ۴۸؛ آیه ۲۷:
«لَّقَدْ صَدَقَ اللَّهُ رَسُولَهُ الرُّؤْيَا بِالْحَقِّ لَتَدْخُلُنَّ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ إِن شَاءَ اللَّهُ آمِنِينَ مُحَلِّقِينَ رُءُوسَكُمْ وَمُقَصِّرِينَ لَا تَخَافُونَ فَعَلِمَ مَا لَمْ تَعْلَمُوا فَجَعَلَ مِن دُونِ ذَلِكَ فَتْحًا قَرِيبًا»
منابع اسطورهای حجرالاسود یا سنگ سیاه
در باره منشاء سنگپرستی در مذاهب ابراهیمی در من در کتاب نامبرده خود و در بخش „ایدئولوژی عبدالملک” کمی سخن گفتهام. ریشهی اعتقادی مربوط به “سنگِ بنا” (پِی یا زیربنای یک ساختمان) به باور یهودیان و کتاب مزامیر (سرودهای مذهبی) یا زبور داوود (عبری: תהילים ـ تِهیلِم)، یکی از بخشهای “تنخ” یهودی و عهد عتیق در انجیل باز میگردد.
«مزامیر به صورت شعر بیوزن عبری نگاشته شدهاست. قسمت هائی از مزامیر به همراه برخی از متون دیگر، نمازهای سهگانه یهودیان را تشکیل میدهند. همچنین مراسم خواندن تهیلیم به مناسبتهای گوناگون دیگر نیز انجام میگیرد. در این کتاب نام بسیاری از آلات موسیقی قدیمی مانند دف، کینور و… ذکر و در بخشهائی از آن بر اهمیت موسیقی و رقص برای ستایش پرورگار تأکید شده است. سرودن این اشعار را به حضرت داوود از انبیاء و پادشاهان بنی اسرائیل نسبت میدهند. از ۱۵۰ مزمور فقط سی و چهارتای آن عنوان ندارند، که به آنها مزامیر یتیم گفته میشود»[14].
در کتاب انجیل (عهد جدید) از این قسمت مزامیر (۱۱۸؛ ۲۱آیات تا ۲۵) از جانب عیسی مسیح چنین نقل قول میگردد:
«سپاسگزارم که تو مرا استجاب کردی. تو همان کسی هستی، که ناجی من شد. آن سنگی که بنّاها (ساختمانسازان) به دور انداخته بودند، به سنگ بنای ساختمان مبدل گشت».
در انجیلهای مختلف (ماتئوس [متا]؛ ۲,۴۲ – مارکوس [مرقس]؛ ۱۲,۱۰ – لوکاس [لوقا] ۲۰, ۱۷) بر همین کتاب استناد میشود که میگویند:
«و عیسی گفت: آیا در کتاب نخوانده اید که میگوید “همان سنگی که بنّاها به دور افکندند، به سنگ (پایه) بنا تبدیل شد. اینکار مشیت خدا بود که در چشمان ما یک اعجاز است”».
“سنگ گوشه” یا “بنیاد” (Stonecorner) همان سنگی است که در گوشهی یک بنا برای افزایش مقاومت یک ساختمان گذارده میگردد.
ایدهی “سنگ بنا”، همچنین یک ایدهی شناخته شده در قرآن است و دلیل آن اشارات سه گانه به کتاب زبور یا مزامیر میباشد:
«إنا أوحینا إلیک کما أوحینا إلى نوح و النبیین من بعده و أوحینا إلى إبراهیم و إسماعیل و إسحاق و یعقوب والأسباط و عیسى و أیوب و یونس و هارون و سلیمان و آتینا داود زبورا» (سوره نساء، آیه ۱۶۳)
- ما به تو وحى فرستادیم همانگونه که به نوح و پیامبران بعد از او وحى فرستادیم و همینطور به ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و اسباط (بنى اسرائیل) و عیسى و ایوب و یونس و هارون و سلیمان. و به داود زبور دادیم».
«و ربک اعلم بمن فى السموت والارض ولقد فضلنا بعض النبیین على بعض وءاتینا داوود زبورا»؛ (سوره اسراء، ۵۵)
- ما برخی از پیامبران را بر برخی دیگرى ارجحیت و به داود کتاب زبور دادیم».
«ولقد کتبنا فی الزبور من بعد الذکر أن الأرض یرثها عبادی الصالحون»؛ (سوره انبیاء، آیه ۱۰۵)
- و همانا در زبور پس از تورات آوردیم که سرانجام بندگان شایستهی ما وارثان زمین خواهند بود».
همچنین سعدی در یکی از اشعار خود از مزامیر داوود اینگونه یاد میکند:
«آتشی از سوز دل در دل داوود بود
تا به فلک میرسد بانگ مزامیر او»
از آنجا که حجرالاسود بنابر عناصر تشکیل دهنده آن، یک شهابسنگ میباشد، بایستی در اینجا از یک عقیده اسطورهای دیگر نیز یاد شود، که در مناطق بینالنهرین، سوریه و شمال آفریقا بسیار گسترده بود: در اساطیر فنیقی ما سنگی را میشناسیم به نام “بتول” یا “بتیلوس” (Baetylus)، که حتی پس از قبول مسیحیت همچنان مورد پرستش مردم بود. این نام ـ همانطور که در بخش معبد سخره به آن اشاره شد ـ در کتاب آفرینش یهودیان به صورت “بت اِل” نیز آمده است. از “بتول” به عنوان پسر سیاره اُرانوس نیز یاد میشود. این سنگ از نمونه سنگهایی است، که بنابر عقیده رایج،”زنده” بوده، در آسمان بدور زمین میگردند و هر از چندگاهی برای مجازات مردم خطاکار و برای نابودیشان بر رویشان میبارند. از این نوع سنگها در رُم، سوریه و حتی آسیا نیز وجود داشتند، که در عبادتگاههای مخصوص نگهداری و ستایش میشدند.
اینکه آیا سنگ سیاه (حجر الاسود) از همان آغاز در مکه بوده است یا نه، امری است که بر ما چندان آشکار نیست. ولی کاربرد آن به شکل کنونی، همچون یک بخش اضافه در یک “گوشه”ی ساختمان، نشان از نبودن آن در شکل اولیهی کعبه دارد. شکسته بودن این سنگ (و نهادن آن در یک قاب جهت به هم نگهداشتن آن) هم یک دلیل انجیلی دارد؛ چرا که بگفتهی این کتاب “این سنگ به علت شکستگی (بیفایدهگی) توسط ساختمانسازان به دور افکنده شده بود“. آنچه که بر ما مشهود است، این است که، آوردن این سنگ به مکه و کارگذاری آن در یک گوشهی ساختمان کعبه، مدتها بعد، و احتمالاً پس از فتح اورشلیم توسط مسیحیان (کاتولیک) اروپایی در قرن دوازدهم میلادی و در جریان جنگهای صلیبی اتفاق افتاده است. یعنی زمانی که دیگر انجام سفر به اورشلیم به سادهگی امکانپذیر نبوده و تصمیم به تغییر مسیر حج به سوی مکه گرفته شد (و همچنین دوبارهسازیهایی مانند تغییرنام شهر “یثرب” به “مدینه السلام”، که ترجمه همان اورشلیم یا بیتالمقدس و یا “نجف” ترجمه “نقف” به عربی است). این همزمان است با شکستهای نهایی “صلاحالدین ایوبی” در مقابل لشکر مسیحیان صلیبی در مناطق فلسطینی، که همزمان به شکلگیری فرقه “تسنُّن” انجامید[15]. در این زمان اما این سنگ در مکه نبود و بنا بر روایات اسلامی در اختیار قوم قرمطیان (به رهبری ابوطاهر قرمطی) قرار داشته است. در این روایات از ربودن حجرالاسود توسط این گروه سخن میرود، و اینکه آنها باعث بیامنیتی در راه مکه بودهاند و این همان دلیلی است، که “چرا مؤمنان تا به این زمان نمیتوانستند مناسک سالانه حج را در مکه بجا آورند”!
نام “ابوطاهر قرمطی” هم، همانطور که دیده میشود، یک شعار سیاسی-مذهبی است که از دو بخش “طاهر” به معنی “پاک” و “قرمط”،که احتمالاً از ریشه “کرامت و کرم” میباشد، ساخته شده است: “پاک و بخشنده”. این که چرا فردی که شهرت اینچنین نیکو داشته، موجب ناآرامی در منطقه و در مسیر مکه بوده، کاملاً روشن نیست و تمامی داستان به نظر تنها یک بهانه برای توجیه ناشناخته بودن کعبه و عدم زیارت این محل تا به آن زمان توسط مؤمنین بوده است. در طی ساختن این داستان به “وارستگی” رهبر قوم قرمطی – که به “ستایشگر خدا و بخشنده” معروف بود ـ توجهی نشد[16].
**************************
[1] شهر ایرانی “دارابگِرد” (داراب + گِرد) نیز در دوران ساسانیان با همین مفهوم ساخته شد و تاجگذاری شاهان ایرانی در آنجا، یک مراسم مذهبی بود.
[2] روایتنگاران اسلامی از طرح المنصور خلیفه عباسی برای ساخت شهر بغداد گزارش میدهند، که آنرا در سال ۷۵۸ م. با یک دایره آغاز کرد (کتاب البلدان؛ نوشته ابن واضح یعقوبی). دلیل او برای اینکار ظاهراً آن بود، چون تمامی نقاط روی محیط یک دایره در یک فاصله مساوی به مرکز (قدرت) قرار دارند، در حالیکه در یک مربع یا اشکال دیگر اینگونه نیست (خطیب البغدادی؛ تاریخ بغداد، قاهره ۱۹۳۷). توجه داشته باشیم که بر اساس عقاید جاری آنزمان، عراق فعلی مرکز جهان بود، محل جغرافیایی بغداد در مرکز عراق وجود داشت و کاخ حاکمان عباسی، به مثابه مرکز قدرت، میبایستی به این طریق در مرکز بغداد و بالنتیجه در «ناف جهان» قرار داشته باشد! البته تمامی این روایات در خدمت توجیه مستقل بودن اسلام و شکل حکومتی آن از دیگر فرمهای موجود ماقبل آن بودند.
[3] البته این فرض بسیار احمقانه است، زیرا که بنا بر احادیث، محمد با “قرارداد مدینه”، اولین سنگبنای حکومت اسلامی را نهاده و گویا خود او قبل از مرگ تسخیر ایران و بیزانس را برنامه ریزی کرده بودهاست!
[4] „It seems much more probable to derive the Greek name from Arabic Maghrib (west)“; Mikhail D. Bucharin, Mecca on the Caravan Routs in Pre-Isamic Arabia (angelika Neuwirth et alii (Eds.), The Qur’an in Context.
[5] فردیناند وُستِنفِلد؛ تاریخ مکه، جلد ۱؛ الاَزراقی؛ ص. ۱۱۰ و ۱۱۲:
- Fürstenfeld; Chronik d. Stadt Mekka; Bd. I; S. 110ff.
[6] Dan Gibson; Qur`anic Geography; A survey and evaluation of the geographical references in the Qur’ān with suggested solutions for various problems and issues. Independent Scholar’s Press 2011
[7] Patricia Crone; Meccan Trade and the Rise of Islam, Princeton, 1987
[8] بتول = پاک دامن، پارسا (فرهنگ فارسی معین).
[9] همین واژهی «خراب شده» اشاره بر وجود این بخش از ساختمان ـ بعنوان یک مجموعه ـ دارد، که بعدها جدا و “ویران” گشته است. نابودی این بخش اما نتیجهی منطقی جدایی اسلام از مسیحیت است، چرا که قبلهی مسلمانها نمیتوانست خود قبلهی دیگری داشته باشد.
[10] این رکن حتا در ادبیات اسلام سنتی نیز به “رکن شام” شهرت دارد. در این زمینه نگاه کنید به “سفرنامه” ناصرخسرو ص. ۱۲۹ و یا “معجم البلدان” نوشتهی یاقوت حموی ج. ۸ ص. ۳۰۷.
[11] البته نابودی فضاهای مذهبی، اگرچه در آغاز به بهانه «مساواتطلبی» (همه انسانها پس از مرگ مساوی هستند) بود و رنگ و بوی «عقیدتی» داشت، بعدها جنبه صرفاً فرقهای و سیاسی پیدا کرد. باید توجه داشت که وهابیت یک فرقه نوظهور است که در تاریخ موجود اسلام بایستگیای برای خود نمییابد. بنابراین کاملاً طبیعی بود، که این جریان در پی نفی و نابودی آثار ماقبل خود، که ماهیتی شیعی و یا سُنی (سُنتی) داشتند، باشد (توجه شود که بازسازی بقیع در زمان عثمانیان، که خود سنی بودند، انجام گرفت). بعنوان نمونه، در حالیکه حاکمان سعودی به بهانه فضاسازی، قصد ویرانی خانه مورد ادعایی تولد محمد را میکنند و یا منزل منتسب به خدیجه (همسر اول محمد) را به «توالت عمومی» تبدیل کردند، محل و خانه تولد «محمد بن عبدالوهاب» را بازسازی و به موزه مبدل میسازند و یا برای خود کاخهای بیرقیب بنا میکنند. از این زاویه، وهابیون همان کاری را تکرار کردند، که عباسیان در دهه هشتم ونهم میلادی به انجام رسانده بودند: تُهی ساختن اماکن از گذشته مسیحی خود و بازسازی دوباره اسلامی آنها؛ با این تفاوت که در عربستان سعودی این مکانهای اسلامی با مراکز خرید و یا رستورانهای مکدونالد جایگزین میگردند. برای اطلاعات بیشتر رجوع شود به مقاله زیر از روزنامه «independent» (آخرین مراجعه ۲۴ اکتبر ۲۰۱۸):
Taylor, J.” Mecca for the rich: Islam‘s holiest site „turning into Vegas‟”, The Independent, 24. September 2018
[12] یوم کیپور: ترجمه از ویکیپدیا: Jom Kippur
[13] بُز طلیعه: همچنین کنایه از کسی که قربانی دیگران شود.
[14] نگاه کنید به ویکیپدیا: مزامیر.
[15] در این زمینه نگاه کنید به نوشتهی دیگر من زیر نام «درآمدی بر تاریخ پیدایش دو دسته شیعه و سنی».
[16] داستان وقایعنگاران سنتی اینگونه است: “در سال ۳۱۷ هجری (اواسط قرن دهم میلادی) ابوطاهر با ششصد سوار و هفتصد پیاده وارد مکه شد و شمشیر در مردم نهاد. در شمار کشتگان و اسیران از اهل شهر و ولایتهای دیگر اختلاف هست. بعضی سی هزار و بعضی کمتر و بیشتر گفتهاند.در دل کوه و درهها و صحراها از تشنگی و سختی آنقدر مردم هلاک شدند که به شمار نیاید (!؟). ابوطاهر درب حرم را که پوشش طلا داشت از جا بکند و تخریبات جد به بنای کعبه وارد آورد. اقامت آنان در مکه هشت روز بود که صبح شنبه از همین ماه از مکه به همراه کاروانی از اموال غارت شده و حجرالاسود و… از مکه خارج شدند. (بازگویی از ویکیپدیا: قرمطیان). شکستن سنگ سیاه گویا به علت سنگینی و عدم امکان حمل آن بطور کامل بودهاست..