«مزدک بامدادان»
در نگاه بروندینی میتوان نخست دست به بافتارکاوی گزارشهای آمده در باره کربلا زد. از آنجا که در اینباره تا کنون پژوهشهای گوناگونی انجام پذیرفته است، من تنها به آوردن یک نکته بسنده میکنم و میگذرم. شیعیان و دیگر هواخواهان حسین (فدائیان و گلسرخی و چپ کهنهاندیش و . . .) بر سر پیام عاشورا همسخنند و “آزادگی” را شاهواژه این پیام میدانند. پیشتر آوردم که حسین به شمر گفته بود «اگر دین ندارید در دنیای خود آزاده باشید». تاریخنگاران آوردهاند نام یکی از سران سپاه یزید که به حسین پیوست و تا پای جان بپای او ایستاد، حرّ بنزیاد رياحى بود، و “حُرّ” را دهخدا در چم آزاد و آزاده آورده است. چنین بازیهای واژگانی در تاریخنگاری اسلامی فراوانند، نمونه سرشناستر آن ابوجهل است که سیره، آن را نام سرسختترین دشمن محمد میداند، دشمنی که با پایبندی به دوران “جاهلیت” از پذیرش پیام محمد سرباز میزند و به آزار او میپردازد. “ابوجهل” نه تنها “جاهل”، که نماد انسان دوران “جاهلیت” است. دیده میشود که در هر دو نمونه نامها درونمایهای نمادین دارند و در پیوند با بافتار و روند گزارش برساخته شدهاند.
باری، از نگاه بروندینی بازنگرانه (1) باید نخست کاوید و دید آیا چهرههای این داستان هستی تاریخی داشتهاند، یا همگی ساخته و پرداخته پندار تاریخنگاران بودهاند؟ راستی را چنین است که ما بمانند محمد و ابوبکر و عمر و عثمان علی، در باره حسن و حسین نیز هیچ داده آزمونپذیر تاریخی در دست نداریم و اگر ابنسعد و ابومخنف را نمیداشتیم، نشانی از حسین و رویداد عاشورا نیز برجای نمیبود. در باره معاویه ولی دستکم سکههایی در دسترس ما هستند، که نشانمیدهند چنین کَسی در سالهای پس از شکست ارتش ایران از سپاه هراکلیوس در استخر و دارابگرد میزیسته و بنام خود سکه میزده است. یکی از این سکهها از دارابگرد است که بسال 41 / 662 زده شده است. چنانکه دیده میشود، ریخت این سکه یکسر ساسانی است، با چهره خسرو دوم و آتشدان که نماد دین زرتشتی است. بر روی سکه به دبیره پهلوی گزاره “ماآویا، امیری وُرویشنیکان” (2) و بر کناره آن به دبیره کوفی “بسمالله” نگاشته شده است. “امیر” یک هُزوارش آرامی و در چم فرمانده و رهبر، و وُرویشنیک به چم باورمند، پیمانبسته و پناهیافته است، که در برگردان به عربی به “امیرالمؤمنین” دگردیسیده است.
از معاویه سکههایی نیز در سوریه و اردن بدست آمدهاند که در آنها هراکلیوس جای خسرو، و چلیپای مسیحی جای آتشدان زرتشتی را گرفتهاند. به اینها اگر سنگنبشتههای برجای مانده از معاویه (برای نمونه در قَدَره) را با نشان چلیپا بیافزائیم، آنگاه خواهیم دید از معاویهای که پسر ابوسفیان بنحرب و هند جگرخوار است و به خونخواهی عثمان به جنگ علی رفته و سرانجام خود خلیفه پنجم مسلمانان شده است، هیچ نشان آزمونپذیری در دست نیست و ماآویا نه یک خلیفه مسلمان، که یک سردار باورمند مسیحی خاوری است. جنگهای ماآویا با بیزانس را باید دنباله سیاست جنگی خسرو پرویز دانست.
از پسر و جانشین معاویه که یزید باشد نیز، سکهای همانند، از سال 60 / 681 بدست آمده که بر روی آن به دبیره پهلوی گزاره “خوّره اَپزوت” (فَرّش افزون باد) (3) و “خسرو” نوشته شده و در کنارش به خط کوفی “بسمالله”. بر پشت این سکه و در کنار آتشدان زرتشتی گزاره پهلوی “سال یکم یزید” (4) نقش بسته است. در اینجا نیز نشانی از مسلمانی یزید و خلیفه بودن او در دست نیست.
تا بدینجای کار میتوانیم بگوییم از نگرگاه تاریخی مردانی بنام “ماآویا” و “یَزیت” در سالهای 662 و 681 میلادی هستی داشتهاند که فرمانده، رهبر و یا پادشاه بودهاند. این دو مرد فرمانروائی/رهبری/پادشاهی خود را دنباله شاهنشاهی ساسانی و بویژه پادشاه توانمند آن خسرو دوم میدانستهاند و الله را میپرستیدهاند. ناگفته نماناد که “الله” ویژه مسلمانان نبوده است و مسیحیان خاوری نیز او را پروردگار خود میدانستهاند، چنانکه قرآن نیز بر این نکته پُرارج انگشت نهاده است (5). در باره همه آن داستانهای دیگری که تاریخنگارانی چون ابنسعد و طبری و دیگران سرودهاند، هیچ داده آزمونپذیری در دست نیست؛ نه درباره مسلمان بودن معاویه و یزید، نه پیشینه و سرنوشت و سرگذشتشان، نه خاندان و نیاکانشان، نه جنگها و آشتیهایشان، نه جای زندگانی آنان و حتا نه در اینباره که آنان پدر و پسر بودهاند.
از این دست سکهها که نشان آشکار پیوستگی سیاسی فرمانروایان عرب/ایرانی با شاهنشاهی ساسانیان هستند، از سرداران و فرماهان دیگر نیز بدست آمده است. برای نمونه عبیدالله بنزیاد که در تاریخنگاری اسلامی کارگزار یزید و فرماندار کوفه است، بسال 57 / 679 در بصره سکهای هَمریختِ سکههای یزید و معاویه بنام خود زده است (6). راستی را چنین است که در بازه یکسدساله از مرگ یزدگرد تا به خلافت رسیدن سفاح سکههای فراوانی در سبک و ریخت سکههای ساسانی در چهارگوشه ایران آنروز زده میشدند که سکههای حجاج بنیوسف، مهلّب بنابیالصُفره از آن دستند. سرداری بنام فرخزاد گُشنانوشان نیز بسال 72 / 694 سکههایی در فارس بنام خود زده است، که بر کناره دستکم یکی از آنها نام مهلّب نیز نگاشته شده است. شگفتانگیزترین سکه یافته شده ولی سکهای از سیستان و از سال 30 / 652 است که نام یزدگرد به پهلوی و واژه “جیّد” (خوب) به کوفی همزمان بر روی آن نقش بستهاند (7).
به داستان عاشورا بازگردیم. به وارونه یزید و معاویه و عبیدالله بنزیاد که سکهها بر هستی تاریخی آنان انگشت مینهند، تا به امروز هیچ داده آزمونپذیری که نشانی از هستی علی و حسن و حسین داشته باشد، در دست نیست و همان سه چهره نامبرده که بنام خود سکه زدهاند نیز، پیرو آئین فرمانروائی ایرانی ساسانیان هستند و نه فرماندهان و خلیفگان مسلمانی که اورنگ شاهان پارسی را درهم شکسته بر جایشان نشستهاند. پس پرسشی که اکنون رخ مینماید این است که اگر نه خلیفهای در کار بوده و نه خلافتی که بر سر آن جنگ درگیرد، داستان عاشورا چگونه پدید آمده است؟
بمانند تاریخ اسلام آغازین، گزارشهای نبرد کربلا نیز نزدیک به دو سده پس از رخ دادن آن نگاشته شدهاند و هیچ گواه همزمانی بر آنان نیست. راستی را چنین است که پس از شکست سهمگین خسرو پرویز از بیزانس شیرازه فرمانروائی ساسانیان از هم گسست و در نبود یک قدرت یکپارچه در هر گوشه ایران کسانی در سودای پادشاهی سربرافراشتند، که ماآویا / معاویه یکی از آنان بود. دیوانسالاری عباسی که برنامه نوین و پیچیدهای برای فرمانروایی داشت، برای پُرکردن مغاک تیره یکسد ساله میان مرگ یزدگرد (29 / 651) تا آغاز فرمانروائی السفاح (128 / 750) از سویی چهرههای تاریخی راستین را درهمآمیختند و از آنان دودمانی بنام بنیامیه با دو شاخه “سفیانیان” و “مروانیان” برساختند (8) و از دیگرسو انبوهی از افسانههای آماجمند دینی برسرودند که همه و همه در راستای پذیرفتگی خلیفگان عباسی و پلیدی و پلشتی دشمنان آنان سروده شده بودند. به گمان من، داستان عاشورا یکی از این افسانهها بود.
* * * * *
بازتاب عاشورا و مرگ سوگناک حسین و آنچه که بر بازماندگان او رفت، سایه بلندی از اندوه را بر سر هستی فرهنگی ما افکنده است. از خویشاوندان سالمندتر خویش شنیده بودم که تا 70-60 سال پیش در شهرستانها روضه قاسم (که در رخداد عاشورا تازهداماد بوده است [9]) بخشی از آئینهای جشن پیوند زناشوئی میبوده است. عاشورا ولی تنها اندوه نیست، هسته سخت پیام عاشورا را دو گوهر “ستمدیدگی” یا مظلومیت، و “ایستادگی” در برابر دشمنی دهها بار نیرومندتر میسازند.
جایگاه ستمدیدگی در فرهنگ شیعه چنان فراز است که حتا امروز هم آخوند فریبکاری چون حجتالاسلام دانشمند بر فراز منبر از این مینالد که در جمهوری اسلامی آزادی برای گفتن همه سخنان نیست و “شیعه در مظلومیت مطلق” است. در این سوی جهان نیز نوید کرمانی در همان سخنرانی پیشگفته با آوردن داستان بازدید رضاشاه از آرامگاه معصومه در قُم و کتک زدن روحانی نگهبان آرامگاه، دست به مقتلخوانی میزند تا نشان دهد که اسلام نه ریشه جنگها و کشتارها و شکنجهها و سرکوبها، که خود یک قربانی ستمدیده و مظلوم است. جمهوری اسلامی در چهار دهه گذشته بر ستمدیدگی خود (بویژه در جنگ با عراق) انگشت نهاده است. فدائیان و مجاهدین بروزگار شاه با برجسته کردن آنچه که در زندانهای شاه میگذشت خود را قربانی ستم نشان میدادند و در پیروی از فرهنگ عاشورائی کشتهشدگان خود را “شهید” مینامیدند. هواخواهان محمدرضاشاه چهره او را همچون رزمندهای میآرایند، که در برابر نیرنگ بیگانگان و خودفروشی هممیهنانش ایستاد و شهید شد. هواداران مصدق بیش از هرچیز آن بخش از زندگی سیاسی او را برجسته میکنند، که در آن جامه “شهید مظلوم” بر تن این چهره بزرگ تاریخ نزدیک، خوش مینشیند.
داستان ایستادگی نیز از همین دست است. مجاهدین، فدائیان و دیگر گروههای برانداز از اینکه با نیرویی اندک در برابر ساواک و شهربانی سربرافراشته بودند، بر خود میبالیدند. اینکه این ایستادگی آنان از کشتن نگهبان بینوای بانک و سرباز بیچاره فراتر نمیرفت، نباید در یادها میماند، چرا که نبرد آنان دیگر چهره عاشورائی خود را از دست میداد. شاه اگرچه از جایگاه یک فرمانروای نیرومند، ولی باز هم بمانند عاشورائیان خود را یک تنه در برابر “ارتجاع سرخ و سیاه” از سویی و “استعمارگران جهانی” از سویی دیگر میدید. گزارش حمله به خانه مصدق همامروز نیز چنان بازگو میشود که یادآور تازش سربازان ابنسعد بر خیمه و خرگاه حسین بنعلی باشد. “ایستادگی” از گونه عاشورائیش چنان جان و دل ما ایرانیان را آکنده که تا همین چند سال پیش عکسی از غلامرضا تختی را در پیش چشمان خود مینهادیم و درباره آن افسانه میساختیم که جهانپهلوان حتا برای گرفتن مدال هم در برابر شاه سر خم نکرد (10). و سرانجام جمهوری اسلامی اگر چه با سیاستهای برونمرزی خود آتش ویرانی بر هست و نیست این آبوخاک نهاده است، توانسته با بهرهگیری استادانه از فرهنگ عاشورا به بهانه ایستادگی یکتنه در برابر امریکا و اروپا و وابستگانشان دل از چپ کهنهاندیش و ناسیونالیسم واپسمانده ایرانی برُباید و در بزنگاههای مرگآفرین آنها را با خود همراه کند. اینچنین است که مسعود بهنود از دلوجان سردار سلیمانی را که خون سدهاهزار شهروند سوری را بر گردن دارد، عاشقانه میستاید. سلیمانی همه ویژگیهای یک شهید عاشورائی را در خود دارد؛ او مسلمانی باورمند است که یک تنه در برابر انبوهی از سربازان دشمن که از سرتاسر جهان گرد هم آمدهاند ایستاده است و با نیرویی اندک در برابر ارتشی ستُرگ سینه سپرکرده است. اینکه دستان او تا آرنج در خون سدهاهزار بیگناه عراقی و سوری فرورفته است، در پس پرده ستَبر شور حسینی پنهان میشود.
چکیده عاشورا ستمدیدگی است و ایستادگی، و اندوه شیرینی که جان ما را در پی مرگ جنگاور مظلوم برمیآکند. پس ما ایرانیان چه شیعه باشیم و چه نباشیم، چه مسلمان باشیم و چه بیدین، چه مارکسیست باشیم و چه هوادار سرمایهداری، هرگاه کسی یا کسانی را بیابیم که در چارچوبهای عاشورائی ما بگنجند، دل و دین از کف میدهیم و خرَد را فرو میگذاریم و لگام زندگی به شور حسینی میسپاریم. هم فرمانروایان این آبوخاک و هم دشمنان بیگانه این را نیک دریافتهاند و هزار سال است ما را چون لعبتکان خیام به بازی میگیرند و این چنین است که شوریدگی ما در پیوند با سیاستورزی آنان شرنگ شکست و واپسماندگی را پیدرپی در کام فرهنگ این مرزوبوم میچکاند.
چهره راستین رخداد کربلا و جایگاه آن در زیست امروزین ما چیست؟ داستان عاشورا از همان آغاز تا به امروز در پیوند تنگاتنگ با سیاست و قدرت بودهاست. چه با نگاه به این نکته که هیچ گواه زندهای از این رخداد چیزی ننوشته در نگر بگیریم که سرتاسر آن برساخته دستگاه دینسازی عباسیان بوده است و چه گزارش تاریخنگاران عباسی را موبمو بپذیریم، بر سر یک سخن بگومگو و چونوچرایی نیست و آنهم اینکه کربلا از نخستین روز سُرایشش تا به امروز چنان در سیاست و قدرت درتنیده است، که بدون آن نمیتوان رفتار و سخنان کنشگران این سرزمین را دریافت. به گمان من اگر کردار و گفتار کرمانیها و بهنودها و هنرمندان مقتلخوان و مجاهدین فدائیان خلق و حزب توده و گلسرخیها و سخن جمهوری اسلامی از”شهادت شهید بهشتی و 72 تن از یارانش” را در کنار آنچه که در سیرهها آمده بنهیم، شاید بتوانیم در شعری که سید بنطاووس (11) از زبان یزید سروده است، پاسخ خود را بیابیم، اگر که بجای بنیهاشم هر نام دیگری را بگذاریم:
«سودای قدرت بود که بنیهاشم را به این بازی کشاند،
واگرنه که نه پیامی از آسمان آمد،
و نه وحیای فروفرستاده شد . . .»
خداوند دروغ، دشمن و خشکسالی را از ایرانزمین بدور دارد
مزدک بامدادان
revisionist .1
Maawia amir i-wruishnikan. 2
GDH ’FZWT. 3
ŠNT ’YWK Y YZYT .4
- در اینباره بنگرید به: مغاک تیره تاریخ بخش دهم
http://mbamdadan.blogspot.de/2016/09/blog-post.html
- در باره سکههایی که سکهشناسان آنها را “عرب-ساسانی” نامیدهاند، بنگرید به:
http://grifterrec.rasmir.com/islam/arab_sas/arabsasanian.html
http://www.islamic-awareness.org/History/Islam/Coins/
http://www.islamic-awareness.org/History/Islam/Coins/drachm30.html .7
- تاریخ یعقوبی، پوشینه دوم، 143
- روضه سیدالشهداء، ملا حسین کاشفی، 401
- تختی با، یا بدون سرخم کردن در برابر شاه تختی است. این فیلم نه چیزی از ارزشهای او میکاهد و نه بر آنها میافزاید. سخن بر سر این است که با همین افسانهسازیها مرگ تختی به گردن شاه افکنده شد و از یک ورزشکار بزرگ در اندازههای جهانی شهیدی ساخته شد در اندازه دشت کربلا.
https://www.youtube.com/watch?v=XvrZIe_O7ag
- لَعِبَتْ هاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلاَ *** خَبَرٌ جاءَ وَ لاَ وَحْی نَزَلْ
مقتل اللهوف، رضیالدین علی بنموسی بنطاووس، 571 تا 644، حلّه