نویسنده: آرمین لنگرودی
(این نوشته در رابطه با گفتگوی من با برنامهٔ «پرگار» بیبیسی در تاریخ ۲۳ نوامبر ۲۰۲۴، با موضوعیت «رنگ و بوی ایرانیِ ادیانِ جهانی» و برای سایت فیسبوک این برنامه نگاشته شده است.)
بدون تردید در باورهای کهن هندوایرانی، انگارهها و افسانههای گوناگونی در مورد آفرینش و چیستی جهان وجود داشته، که ردپای آنها را هم در وداها و اوستا و هم در نوشتههای پهلوی میتوان یافت. آیین زرتشت، که بیشتر یک نوآوری اخلاقی بود، احتمالاً هیچ بازآفرینیِ فکریِ رادیکالی را دربارهٔ سرشت جهان و چگونگی آغاز آن پایهریزی نکرده بود. با اینحال روشن است که عناصر نوینی که این آیین بنیان نهاد، همچون دوآلیسم اخلاقی، یعنی باور به دو بُن «نیک و بد» در هستی، دادنِ جایگاهی برتر از گذشته به «مزدا»، بینشِ خاص از نقشی که اهریمن در تاریخ اجتماعی و انسانی ایفا میکند و همچنین بینشِ فرجامگرایانه به آیندهٔ جهان، دیدگاههای تازه و ساختاریافتهتری به باورهای باستانی و افسانههای آفرینش پیش از خود بخشیدهاند. کتابهای پهلوی، بویژه «بُندِهَشْن» (۱) ، که عمدتاً به آفرینش و ماهیت جهان پیکرمند میپردازد، انبوهی از سنتها و باورهایی را حفظ کردهاند که باید عمدتاً از دوران پیش از زرتشت به ارث رسیده باشند(۲).
بدینگونه استورهٔ ایرانی آفرینش، با شکلگیری آیین زرتشت دارای ویژگیهایی شد، که خود را همچون زنجیرهای پیوسته در تمامی ادیان بعدی و تا به اسلام حفظ کردند. اگرچه برای ادیان سامی به عاریه گرفتن کامل و یک به یکِ ویژگیهای یک دین آریایی ناممکن مینمود، ولی تغییرات و انطباقهای انجام گرفته در این ایدهها در سطح ظاهری محدود ماندند و در سرشت اولیهٔ این ویژگیها هیچ دگرگونی ریشهای انجام نگرفت. دین و شرقشناس بزرگ آلمانی «ریچارد رایتزناشتین» (Richard Reitzenstein) این پروسه را در پژوهشهای خود اینگونه تعریف میکند:
«(بسیاری از ایدههای یونانی و سامی) ریشهٔ خود را بدون تردید در ایران مییابند، ولی ما آنرا از زمان و جریاناتی میشناسیم که تحت تأثیر اندیشههای بابِلی قرار داشتند، بطوریکه میتوان گفت؛ اندیشههای ایرانی بشکلی به غرب آمدند، که بر پیکر خود جامههای بابلی و سریانی حمل میکردند» .
در توضیح یک نمونه از این «جامه»ها، احسان یارشاطر – بنیانگذار مرکز مطالعات ایرانشناسی – نوشت؛
«آیینهای مانوی و مزدکی نیز که هر دو مذاهبی عرفانگرا (گنوسی) بودند و بهخصوص مذهب مانوی که برخی اعتقادات آن ریشه در باورهای زرتشتی داشت، محملی برای نشر و گسترش برخی اندیشهها، مفاهیم و بینشهای ایرانی در دنیا شدند».
حال اما این ایدههای ایرانی، که شالودهٔ قابل توجهی از ادیان جهانی را پیریزی کردند، کدامند؟
یکی از ویژگیهای پایهای که ما از آیین زرتشت در ادیان دیگر مییابیم، داستان چگونگی آفرینشِ هستی است، که بنابرآن، جهان هستی نخست در حالت روحانی (جهان مینیویی) بانجام میرسد. این جهان پیش از آنکه به جهان «پیکرمند» (مادی) تبدیل شود، سههزار سال خالی از جسم (یعنی بگونهٔ ایزدان، امشاسپندان، مینیوی و فراوشیهای همهٔ جانداران) در اهورامزدا (که در آن هنگام هنوز خدا نبود)(۳) در حالت “ساکن” و بدور از چشم اهریمن وجود داشت. این “آفرینش مادی به مینیویی” (در سههزارهٔ دوم تاریخ جهان)، اگرچه پیشدرآمدِ آفرینش مادی کهکشان (در سههزارهٔ سوم) است، ولی هنوز فاقد یک پیکر مادی است و در حد “ایده” و «پندار» باقی میماند(۴):
«اولین آفرینش اهورامزدا “پندار نیک” است»(۵).
در سههزار سالهٔ سوم با بیرون آمدن “گفتار” (به یونانی: Logos) از اهورا مزدا پیدایش آسمان؛ آب و خاک (که در آغاز درهم و مخلوط) هستند، بانجام میرسد. سپس نوبت آفرینش گیاهان، جانوران و مردم است(۶) که از درون هوا، آب و خاک، یعنی در بستر زیست خود زاده میشوند(۷). اکنون خداوند از سرشت خود که زندگی و نور است(۸) انسان نخست یعنی «گیومرت» را میسازد. پیکر مادی گیومرت اما بعدها از زمین آفریده میشود(۹).
پس در آغاز «فره» (روح: پندار) بود، سپس «آفریدگان بی تن» (گفتار) و در پایان «تن» (کردار).
در شکلگیری تاریخ بشر، سههزار سالِ نهایی (چهارم)، که به پایان جهان و رستاخیز میانجامد، «سوشیانت»ها نقشی پایهای بازی میکنند. بنا بر تعاریف گوناگونی که از سوشیانت در «یشت»، «یسنه» و یا «دینکرد» آورده شده، آن را میتوان شخصیتی میان “منجی”، “تناسخ پیکری زرتشت” و یا “پیامبران” دوران بعدی تصور کرد. همین گشادگی پهنهٔ تعریف، انگیزهٔ تفسیرهای بسیار زیادی شد، که ادامهٔ خود را تا به اسلام مییابند: پیامبران نور در آیین مانی، منجیهای یهودی، خدایگان گنوسی-عرفانی، عیسای مسیح، پیامبر اسلام و یا امامان شیعه همگی نتیجهٔ این تفسیرها هستند، که کمابیش ، خواه از جنبهٔ “نظری” و خواه از جنبهٔ “نَسَبی”(۱۰) ، بگونهای آشکار به زرتشت پیوند مییابند.
همانگونه که ایدهٔ «منجی» یک ایدهٔ ایرانی است، نشانههای آمدن و برخواستن منجی (دوران پیشا-رستاخیز) نیز از انگارههای ایرانی است، که تماماً در ادبیات یهودیان بابلی-اورشلیمی و بعدها در اسلام از آنها الگوبرداری شد. اگر نظم اجتماعی – آنگونه که در داستان آفرینش آمده – نتیجه و زیرمجموعهٔ نظم خدایی کهکشان بود، پس بهم ریختن این نظم – در سدههای نهم و دهم هزارههای پایانی زرتشتی – نشانهٔ دوری جامعه از خداوند و رشد پلیدی در جهان است. چیزی که به خواری اشراف، درهمآمیزی اقشار اجتماعی (یعنی نابودی طبقات اجتماعی)، برآمدن دوران پادشاهیِ دیوانِ گشادهموی و خَشمتخم و قرار گرفتن جامعه در پرتگاه هولناک میانجامد. این دوران، دورانِ دشمنیِ دوستان و بیاخلاقیِ اقتصادی است، که در آن دوست، دوست را بزَنَد و مال او را بِرُباید و به دیگری دهد و از آن بهره بستاند. دروغ و دروغزادگان به آشوبها و نابسامانیها دامن میزنند و بدینگونه گناهکاران را یاری میرسانند. این دوران همدستی بیدینان و دگراندیشان (دروندِ بَدخِردان و اهلموغان) و بلندپایگی ناشایستگان است، که آمدن سوشیانت را برای نوسازی جهان الزامی میسازد.
اگر تاریخ کهکشان مادی (عالم کبیر) با روبرویی روشنایی و تاریکی، پلیدی و نیکی آغاز گردیده و با نبرد مرگ و زندگی ادامه یافته و در نهایت با آمدن «سوشیانس» (منجی نهایی) و بانجام رسیدن «فَرَشْگَرد» (رستاخیز جهانی) – در زیر چشمان اورمزد و امشاسپندان دوباره سامان مییابد. در همین راستا «رستاخیز فردی» نیز همان سرنوشت کهکشان کوچک نهفته در پیکر آدمی (عالم صغیر) است، که پس از هستی زمینی با یک هستیِ پس از نیستی روبرو خواهد شد، که بنا بر انتخابِ روشِ زندگی فردی یا به خوشبختی بیکران در «گروتمان» (پردیس) و یا دست و پا زدن در ژرفنای تاریکی و رنج (دوزخ) ختم میشود. گذر به این دو جهان از روی یک «پادافراه پل» (پل چینوت، که در اسلام به پل صراط تغییرنام داد) است که بر روی آن انسانها بر پایهٔ کردار زمینی از یکدیگر غربال میگردند. همراه مردمان نیکو کسی نیست مگر زرتشت که در اینجا بازهم نقش «منجی» را بر دوش دارد و گروتمان جایی نیست مگر همان «خانهٔ سرود و نیایش”»، یعنی جایی که به محبوبان خدا – همچون فرستادهاش – با آوای شادی و سرود خوشامد گفته میشود. دیگر همراه این نیکوکاران «دوشیزگان باکره» میباشند، که شبیه به روح این انسانهای درستکار هستند و میزان زیبایی آنها، همسان کنش زمینی آنها و بنا بر کمیت و کیفیت اعمال آنها شکل میگیرند(۱۱). ذخیرهشدن کردار نیکوی انسان در زندگی از همان زمان «ریگودا» (۱۰:۱۴:۸)، برای هندیان و ایرانیان بعنوان یک گنجینهٔ آسمانی تلقی میشد.
حال با برشمردن کوتاه این ایدهها و در مجموع اگر بخواهیم از مهمترین ویژگیهای دین ایرانی که در ادیان دیگر یک به یک برگرفته شده و زنده ماندهاند یاد کنیم، آنها بشرح زیر خواهند بود:
- وجود پلیدی و نیکی در جهان که نمایانگر همان جهان تاریکی و روشنایی هستند،
- آشتیناپذیری این دو جهان و مبارزهٔ آنها در درازای تاریخ،
- منشاء کهکشانیِ و آسمانی بشریت،
- داستان پیدایش انسانها از یک انسان اول، که ترکیبی از عناصر آسمانی و زمینی است،
- ایدهٔ پیامبری و ادامهٔ آن توسط سوشیانتها،
- یگانگی سرشت فرستادهٔ خدا با سرشت خدایی،
- فرستادن منجی (سوشیانس) از سوی خداوند برای نابودی پلیدی و نوسازی جهان،
- بازگشت منجی بسوی خدا یا رستاخیز منجی،
- نشانههای پایان جهان و ظهور منجی،
- رستاخیز جهان یا فرشگرد،
- رستاخیز انسانها، ایدهٔ پاداش و مجازات در بهشت و دوزخ،
- روز بازخواست و پل چینوت و
- رستگاری روح انسانها در همنشینی با دوشیزگان جوان، زیبا، باکره و متناسب با کردار دنیوی آنها.
(برگرفته و فشردهشده از کتاب «و انسان خدا را همسان خویش آفرید»، نوشتهٔ نگارنده و از انتشارات فروغ در کلن آرمان)
نوشتههای دیگر مرا میتوانید در سایت آکادمیا بیابید:
https://independent.academia.edu/ArminLangroudi
پانویسها:
۱- «بُندَهِشْن»؛ واژهای متشکل از دوبخش: «بُن» بمعنی آغاز و پایه و «دَهِشْن» بمعنی آفرینش، که همان «داستان آفرینش» آغازین در آیین مزدایی است.
۲-نگاه کنید به: « تاریخ کمبریج»؛ جلد سوم، بخش نخست ص ۳۵۰.
۳-بندهشن ۸ و بندهشن ۹. این مفهوم هم بجای خود اشارهای به گذشتهٔ زروانیستی دین زرتشت دارد، که در آن “اهورامزدا” تنها در ارتباط با “اهریمن” ضرورت وجودی مییابد و اینکه؛ در ورای این دو خدای دیگری، که در زروانیسم «زروانِ زمان» نام دارد، وجود داشته است.
۴-بدون تردید «جهان ایدهٔ افلاطونی» که سرمنشاء جهان مادی است نیز بر همین پایه بنا گردیده است، که سرمنشاء سرشت هر چیز را همچنان در جهان «ایده» میدانست.
۵-بندهشن، ۹.
۶-یسنه، ۱۹ تا ۲۱.
۷- بندهشن، ۹۴.
۸- توجه داشته باشیم که در متنهای بسیار قدیمی زرتشتی “مشی و مشیانه” هنوز ناشناخته هستند. این زوج صاحب شش دوقلو میشوند که با خود آنها تعدادشان به هفت زوج میرسد (بندهشن ۱۰۲). در کتاب یهودی «یوبیل» (Jubilees) نیز آدم و حوا دارای چهارده فرزند میشوند (هفت جفت). شابلون وجودی این زوج بایستی «یمه» و خواهرش (در هندوستان: «یاما» و خواهرش) در دین اولیه و پیشازرتشتی بوده باشند. نام «یمه» (Yama) نیز بمعنی «نور» است، که نام «جمشید» بمعنی “همزاد+نور” از آن میآید (نگاه کنید به نام جمشید در ویکیپدیا).
۹- همانجا.
۱۰- نگاه کنید به نوشتهٔ من «راز آن سه مغ».
۱۱- در «هادُختنَسک»، دختری که روح پرهیزکاران را به پردیس بدرقه میکند، یک دختر باکرهٔ پانزده ساله است. توجه داشته باشیم که «جوان پانزده ساله» سنبل زیبایی و کمال در ادیان ایرانی است. در آیین مانی «منجی» نیز اینگونه بنمایش گذارده میشود. «نریسه» نیز نوجوان پسری در همین سن است. البته روشن است که ایدهٔ برگرفته در اسلام در شکل «حوریان بهشتی» چیزی جز ابتذال اخلاقی و فکری بنیانگذاران این دین نبوده است.