نویسنده: آرمین لنگرودی
چیستانِ نام «ابراهیم» در قرآن
تا کنون به این نکته کمتر پرداخته شده که چرا در قرآن نام «ابراهیم» ۵۴ بار به همینگونه و ۱۵ بار (و عمدتاً در سورهٔ دوم یعنی «گاو») به گونهای که در بین مسلمانان غیرمعمول است، با نگارش «ابرَهِم» آورده شده است. با توجه به اینکه تغییر نام ابراهیم در منابع یهودی نیز همیشه مورد گفتگو بوده، آیا میتوان، همانگونه که برخی از متفکران یهودی به آن اشاره کردهاند، این تغییر نام قرآنی را با دو بخش از زندگی ابراهیم ارتباط داد؟
اگرچه مفسرین مسلمان نیز، باز هم به تبعیت از آموزشهای دین یهود، داستان زندگی ابراهیم را به دو دورهٔ «بتپرستی» و «یکتاپرستی» تقسیم مینمایند، ولی پیوند این دوگانهنویسی در قرآن به این دورهها نه تنها مشهود نیست، بلکه ما در هیچ کجا یک توضیح نیمهموجه و نیمهمنطقی هم برای آن نمییابیم. به گفتهٔ دیگر؛ اگر ما در تلاش برای یافتن یک پاسخ پذیرفتنی برای این چیستان فرض را بر گاهنامۀ آورده شده در شرح زندگی ابراهیم بگذاریم، پس بایستی، بعنوان نمونه، ابراهیم در آن بخش از داستان در قرآن، که به دوران «بتپرستی» باز میگردد، با نام «ابرَهِم» و دوران پس از آن با نام امروزیاش همراه گردد، چیزی که در شرح گفتگوی ابراهیم با پدرش (بطور نمونه در سورهٔ مریم)، که در دورهٔ «بتپرستی» انجام گرفته، دیده نمیشود. اگر در اینجا ادعا شود، که ابراهیم در سراسرِ قرآن، یک ابراهیمِ یکتاپرست است، پس بایستی گفت که اساساً در چنین حالتی نوشتنِ دوگانهٔ نام او موردی نمییابد.
منابع مرجع قرآن
یک نتیجهگیری سادهٔ اولیه و بخردانه از این نکته (و در نبود یک توجیه منطقی از سوی مسلمانان) میتواند اینگونه باشد که؛ نگارش نام ابرَهِم در قرآن، بدون زمینههای مفهومی و تاریخی، در جریان رونویسی سورهٔ دوم از منابعی دیگر و در زمانی دیگر و توسط افرادی دیگر بانجام رسیده است. اما چگونه میتوان از چندوچون منابع آغازین بعنوان الگوی نگارش متون اسلامی باخبر شد؟
براستی پاسخگویی به این پرسش، که «متون مرجع قرآن چه نوشتههایی بودهاند؟» آنچنان ساده نیست. بسیاری از این منابع را میتوان در متون مشابه غیراسلامی باقی مانده از دوران شکلگیری اسلام، از جمله در متون عرفانِ یهودی یافت(۱) و برخی دیگر را بایستی در متونی که از مباحثات جریاناتِ مختلف دینی با عربهای یهودمسیحی باقی ماندهاند جستجو کرد(۲).
در واقع بخش کهن قرآن بعنوان کُنشِ «قرائت» و تبلیغ کتابهای مقدسِ یهودمسیحی در بین مؤمنین عربزبان، خوانشی ناقص و منحصر بخود (و نه لزوماً منطقی) از داستانهای توراتی است(۳) ، همانگونه که گرایشات دیگر درونِ دین یهودی و یهودمسیحی نیز، خوانشهای ویژهٔ خود را از این روایتها داشتند. از آنجا که همهٔ این جریانهای عقیدتی در بارهٔ متون دینی “مشخصی” سخن میگفتند، ضرورتی هم برای نامبردن منابع و یا شرح کامل داستانهایی که در آنزمان برای همه آشنا بودند، نمیدیدند. در قرآن نیز میتوان این اشاره را در بسیاری از بخشها و با نام بردن از «کتاب مبین»، که بعضاً در ابتدای سورهها دیده میشود، یافت، که منظور از آن، نه آنگونه که مسلمانان ادعا میکنند خودِ قرآن، بلکه کتاب مادرِ آن یعنی تورات بوده است. بعنوان مثال مقصود جملهٔ «الر تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ» (این از آیات آن کتاب روشنگر است) در آغاز سورهٔ «یوسف» نمیتوانسته کتاب دیگری بجز کتاب اصلیِ یهودیان باشد، چرا که این کتاب نخستین منبع اینگونه داستانها بود و قرآن برای سندیت دادن به بازگویی خود از این افسانهها به آن ارجاع میدهد. بهمین منوال هم داستان ابراهیم و تقسیم زندگانی او به دو دورهای که در بالا از آنها یاد شد را بایستی در متون مقدس اسرائیلیها، و یا به گفتهٔ قرآن، همان «کتاب مبین» جست.
در همین ارتباط هم پیوسته برخی از روحانیون و دینپژوهان یهودی تلاش داشتند تا داستانهای پذیرفته شدهٔ دینی را در بسیاری از زمینهها، و از جمله در پهنهٔ تبارشناسی و واژهپژوهی (گِنیالوژی و اِتیمولوژی) توضیح داده و نمود این وقایع را با بهرهگیری از سمبلهای گوناگون – و عمدتاً در توضیح آنها برای غیر یهودیان – تفسیر نمایند. یکی از این سمبلها همان نام «ابراهیم» است.
در بارهٔ نام «ابراهیم»
اگرچه پیشینهٔ نام ابراهیم بدرستی برای ما روشن نیست، ولی با توجه به منطقهٔ جغرافیایی رواج آن، میتوان فرض را بر چندین فرهنگ رایج در منطقهٔ باستانیِ میانرودان بعنوان زمینهٔ شکلگیریِ آن گذاشت، که از مهمترینشان میتوان از دوران فرهنگهای سومری، اکدی، آشوری، بابلی و کلدانی، و در دورانهایی نه چندان کوتاه حتا بگونهای همزمان و موازی، نام برد.
گذشته از توضیحاتی که امروزه با برداشت از سنتهای یهودی در بارهٔ این نام رایج هستند (که در ادامه به توضیح کوتاه یک مورد آن پرداخته خواهد شد)، من نمیخواهم احتمال «سومری» بودن ریشهٔ این نام را کاملاً مردود بدانم. همانگونه که میدانیم؛ «تا نیمهٔ هزارهٔ سوم پ.م منطقهٔ جنوب نیپور و بغداد هنوز محل سکونت سومریها بوده و در آنجا زبان سومری رواج داشت. اینکه زبان سومری دقیقاً چه زمانی از کاربرد خارج شده است، هنوز برای ما مشخص نیست. با این حال، اگرچه بین سالهای ۲۰۰۰ و ۱۸۰۰ پ.م، متون روزمره مانند نامهها، اسناد قانونی و اداری بزبان سومری به تدریج ناپدید شدند، ولی گونههایی از متون رسمی، مانند کتیبههای سلطنتی و متون ادبی همچنان به این زبان باقی ماندند و از حدود سال ۱۸۰۰ به بعد، زبان سومری همچنان برای متون دینی و علمی مورد استفاده قرار میگرفت»(۴). بایستی توجه داشت که زبان سومری از نظر ژنتیکی با هیچ زبان دیگری در منطقه همخانواده نبود و اینکه احتمالاً خود سومریها هم ریشهای بیگانه و باز هم احتمالاً «تامیلی» داشتند و همانگونه که میدانیم، در فرهنگ برآمده از مناطق هندی، از واژهٔ «برهمن» و «برهما» برای سرآغاز روحانی جهان و خداوند استفاده میشد.
«برهمن» در جهانبینی هندی به واقعیت تغییر ناپذیر، نامتناهی، درونی و متعالی اشاره دارد که نشان دهنده منبع ابدی هر چیزی است که موجود است. کهنترین معنی این واژه در «وداها» «کلمهٔ مقدس» یا «فائدهٔ مقدس» است که در کل میتواند بمعنی «نیروی مقدس» فهمیده شود. از زمان “«اوپانیشادها»(۵)، واژهٔ «برهمن» به معنی «مطلق» نیز بکار رفته، یعنی چیزی که «ثابت» است و «تغییر ناپذیر »(۶) میماند. همزمان چهرهٔ پنداشتی «برهمن» را ما در سیمای «برهما» مییابیم، خدایی که همسری بنام «ساراواتی» (توجه شود به همسانی این نام با نام همسر ابراهیم یعنی «سارا»!) داشت. صفت برهماییِ «تغییرناپذیر و ایستا» بعدها در توصیف ابراهیم و سایر پیامبران یهودی هم بکار برده شد، که از آن متعاقباً در دین اسلام شیعی به شکل «قائم» برای پیامبر و دیگر امامان این فرقه (بمعنیِ ایستاده؛ بیشتر بمفهوم تمثیلیِ ستون میانی و اصلیِ خیمه) مورد استفاده قرار گرفت.
در متون یهودی، و بخصوص متونی که بنیان عرفان یهود را پایه نهادند، نیز توضیحاتی در مورد ریشهٔ نام ابراهیم و چرایی نوشتار دوگانهٔ آن آورده شده است. از جمله این متنها میتوان از نوشتههای «فیلون»(۷) ، فیلسوف و نویسندهٔ یهودی در مصر یاد کرد، که در اینباره مینویسد:
«نام اصلی او “ابرام” بود، اما بعداً او را “آبراهام” نامیدند. اگرچه در اینجا فقط یک حرف، یعنی “آلفا” از نظر آوایی دو بار آورده شده است،(۸) (این اختلاف) اما بطور قابل توجهی دگرگونی در مفهوم و دیدگاه را نشان میدهد. “ابرام” (در زبان کلدانی) به عنوان “پدر والامقام” ترجمه گردیده، از سوی دیگر اما ابراهیم (در زبان عبری) به چم “پدر برگزیدهٔ کلام” آورده شده است. نام نخستین به اهمیت کهکشانشناسی و نجوم بازمیگردد، که از دیدگاه کلدانیها به مراقبتِ یک “پدر” آسمانی از فرزندانش (در کهکشان) اشاره داشت (فیلون به این نکته اشاره دارد که ابراهیم پیش از رسالت خود و در دوران شرک، نامی کلدانی [آبرام] داشته است). در حالیکه نام (عبری) بعدی به “خردمند” اشاره دارد. در کتاب مقدس از “کلام” به معنای “اندیشهٔ بر زبان آورده شده” یاد شده و از “پدر” به معنی “خرد راهنما” – زیرا “پنداری” که در درون ما پرورش مییابد، در طبیعت خود “پدر گفتار” است، زیرا (این پندار از گفتار) قدیمتر است و آنچه را که باید گفته شود را تولید میکند(۹). با (صفت) “برگزیده” اما از نظر اخلاقی انسان خوب (منظور است)؛ زیرا شخصیت بد، بیفایده و بدسرشت بوده، اما شخصیت اخلاقی خوب (یک شخصیت) “برگزیده” شده (است) و به شایستگی از همه متمایز میگردد» (فیلون؛ «در بارهٔ آبراهام»، بند ۸۱).
حال اگر با تمامی ابهامات، کاستیها و تناقضاتِ موجود در قرآن و تفسیرهای اسلامی، ما “ابرَهِم” قرآنی را با “آبرام” دوران شرک و بهمین منوال “ابراهیم” را با “آبراهام” عبری یکی بدانیم، یکی از نتایجی را که میتوان از آن گرفت اینست که؛ پیدایش آموزشهای اسلامی بنوعی تحت تأثیر عرفان یهودی و یهودمسیحی در سده نهم م. بوده است، امری که در بسیاری از زمینههای دیگر نیز قابل پیگیری است (و من در نوشتههای آیندهام تلاش بیشتری در توضیح مستند این موارد خواهم داشت). در این مورد بخصوص تلاش بر این بوده که یک ابراهیم/آبراهام یکتاپرست بتواند خود را از ابرَهِم/آبرام کلدانی تمیز دهد:
« إِنَّ إِبْرَاهِيمَ كَانَ أُمَّةً قَانِتًا لِّلَّهِ حَنِيفًا وَلَمْ يَكُ مِنَ الْمُشْرِكِينَ » (النحل؛ ۱۲۰)
ابراهیم برای خود [نمایندهٔ] جامعهای بود، که فروتنانه به خدا ایمان داشت؛ یک حنیف [مؤمن پاک] و نه از مشرکین.
«ابراهیم» بمثابه آغاز و پایانِ خویشاوندی “ادیان ابراهیمی”
بنا بر همین روش، «مُشرک نبودن ابراهیم در دوران شِرک» نیز امری نبود که قرآن آنرا کشف نموده باشد، چرا که ریشهٔ این آیه نیز، همچون بسیاری از آیات باصطلاح “مَکّی”، یهودی، یهودی-مسیحی و گنوسی-عرفانی است، تا جایی که ما کاربرد این مفهوم را حتا در نامهٔ «پاولوس» (پُلس رسول) در نوشتهٔ «خطاب به رومیان» در کتابهای «عهد جدید» مییابیم. در آنجا و در فصل ۴ بندهای ۹ تا ۱۲ میخوانیم:
«ما میگوییم آری! ابراهیم از رهروان راه درست بود؛ اما این امر از چه زمانی محسوب میشود؟ از زمانی که او ختنه گردیده بود؟ یا از زمانی که او هنوز در پوست ختنهگاه (عربی: القلفه) بود؟ نه تنها پس از ختنهگی، بلکه در پوست (قبل از ختنهگی) هم. این بعنوان علامتی است که ختنهگی نشان راه حق برای مؤمنینی است که هنوز در پوست (دورانی که هنوز ختنه نشدهاند) هستند و اینکه این دوران برایشان به عدالت محسوب خواهد گشت و او (ابراهیم) پدر نه تنها کسانی است که ختنه شدهاند (مؤمنان)، بلکه آنهایی هم که راه پدرمان ابراهیم را هنوز در پوست دنبال میکنند».
در این سطور پاولوس اگرچه «ختنه شدن» را بعنوان یک سمبلِ «نشان راه حق برای مؤمنین» برسمیت میشناسد و «ابراهیمِ مختون» را بعنوان کسی معرفی میکند، که از درون جامعهٔ ناباور آمده و به پدر جامعهٔ با ایمان (به زبان مفسرین قرآنی: حَنَفی) تبدیل گردیده، اما او بهیچوجه مختون بودن را بعنوان سنجهٔ “ایمان انسانها” و اسرائیلی بودن را نشانهٔ “قوم برگزیده” بودن نمیداند(۱۰). بایستی توجه داشت که پاولوس با نام اصلی ساولوس (به عبری: شائول)خود از یک خانوادهٔ یهودی متعصب برخاسته و بالطبع «مختون» بود و شخصاً نمیتوانست به سنتهای یهود بیاعتنا بماند. اما همزمان او بعنوان یک شهروند روم شرقی، که از جانب پدرش برای آموزش الهیات یهود به اورشلیم فرستاده شده بود، بیشتر تحت تأثیر فرهنگ یونانی قرار داشت و بهمین دلیل هم در جامعهٔ یهودیان اورشلیم هرگز جذب نشد.
قرآن نیز به پیروی از همین روش، یکتاپرستیِ ابراهیم را نشان یهودی و یا مسیحی بودنِ او نمیداند. در واقع تمسک اسلام به ابراهیم برای مشروعیت و بایستگی دادن به خود، یک تلاش برای دور زدنِ یهودیت و مسیحیت بعنوان پیشینه و خاستگاه خود از یک سو، و توجیه تبلیغ و گسترش آیین خود در میان اقوام غیریهود از سوی دیگر بود، همانگونه که پیشتر پاولوس این راه را، برای دور زدن دین یهود و قوم بنیاسرائیل برای گسترش دین مسیح در میان رومیان، مورد استفاده قرار داده بود. نفی سُنَت یهود برای سایر ادیان “ابراهیمی”، بمثابه رهایی از یک سُنَتِ قومگرایانه (هم بمفهوم ژنتیکی و هم بمفهوم فرهنگی) و بسته بود، چرا که برای اسرائیلیها، که خود را تنها قوم منتخب یهوه(۱۱) میدانستند و بنا بر سنت آنها یک یهودی تنها میتوانست یک یهودیزاده باشد، اقوام دیگر هیچ امکانی برای شراکت در رستگاریِ موعود نمییافتند. به زبان سادهتر؛ بدون رهایی از سنت سکتاریستی و قومگرایانهٔ یهود، اساساً تبلیغ و گسترش دین یهودمسیحی در روم و ایران ناممکن میشد. انگیزهٔ پاولوس هم در جملات بالا، شکستن این مونوپل و گسترش وعدهٔ رستگاری به تمامی اقوام بشر (از طریق قربانی کردن عیسی برای بر دوش گرفتن گناه تمامی بشریت) بود، تا یونانیان و رومیهای “نامختون” هم بتوانند همانند یهودیان به مسیحیت و همراه با آن به رستگاری نائل آیند.(۱۲)
جالب اینجاست که این کار در قرآن نیز با همین ابزار مسیحیتِ رومی شده انجام میگیرد، چرا که همانطور که «آلفرد گوئیلاوم» (Alfred Guillaume)، شرقشناس و مذهبشناس بریتانیایی(۱۳) هم در کتاب خود بنام «میراث اسلام» بدرستی یادآور شده، این سورهٔ قرآن برگرفته از نوشتهٔ پاولوس بنام «خطاب به غلاطیان» بوده، که در آن اینچنین آمده است:
«پس باید بدانید كه ایمانداران، فرزندان حقیقی ابراهیم هستند. چون كلام خدا از آغاز، زمانی را میدید كه خدا غیر یهودیان را (نیز) تنها به جهت ایمانشان کاملاً نیک محسوب میکند (برمیگزیند). (از این جهت او) قبلاً به ابراهیم بشارت داده و گفت: “به وسیلهٔ تو تمام ملّتها (و نه تنها یهودیان/م) بركت خواهند یافت”. بنابراین مؤمنین در بركات ابراهیم ایماندار، شریک و سهیم هستند» (غلاطیان، فصل ۳ بندهای ۷ تا ۹).
———————————————————————————————————————————————
زیرنویسها:
۱-برای آشنایی با نمونههای زیادی از این موارد، نگاه کنید به کتاب من «ارتداد در مسیحیت آغازین و نقش آن در پیدایش و گسترش اسلام».
۲- بعنوان نمونه «یوحنای دمشقی» در مشاجرهٔ خود با عربها (که او آنها را نه با نام مسلمان، بلکه “ساراسِن” [نوادگان کنیز سارا] و یا “اسماعیلیان” [نوادگان اسماعیل] میخواند) از کتابی بنام «شتر» یاد میکند، که علیرغم گم شدن، پژواکهایی از آن هنوز هم در قرآن یافت میشوند. نگاه کنید به نوشتهٔ من با نام «اسلام در نوشتهٔ یوحنای دمشقی».
۳- نگاه کنید به نوشتهٔ من در اینمورد بنام «قرآن مسیحی».
۴- نگاه کنید به کتاب من: «و انسان خدا را همسان خویش آفرید».
۵-“اوپانیشادها” (سانسکریت؛ उपनिषद्)، بین ۷۰۰ تا ۲۰۰پ.م.، مجموعهای از نوشتههای فلسفی هندوئیسم و بخشی از “ودا” (دورۀ “ودایی” پایانی) هستند و در لغت بهمعنی «نشستن در نزدیکی»، بهمعنای «نشستن در پای معلم (گورو)»، و همچنین «یک جلسه مخفیانه و آموزنده» است. این متون سرانجام در ادبیات “ودایی” گنجانده شدند.
۶- نگاه کنید به: «هندوئیسم – تاریخچه و آموزه های آن»، نوشتهٔ رابرت چارلز زهنر (Robert Charles Zaehner).
۷- فیلون اسکندریانی (به یونانی Φίλων Phílōn، لاتینی شده Philo Alexandrinus؛ عبری ידידיה הכהן Yedidia (Jediah) HaCohen)؛ سدهٔ یکم پیش و پس از میلاد مشهورترین متفکر یهودیت یونانیزبان (هلنیستی) است. مورخ یهودی معاصر او «فلاویوس یوزفوس» (Flavius Josephus) مینویسد که «فیلون در جامعه یهودی (اسکندریه در مصر) جایگاه بسیار پرافتخاری» داشته و «در زمینهٔ فلسفه فرد بسیار فرهیختهای بوده است». نوشتههای فیلون، که ترکیبی از فرهنگ و فلسفهٔ یونانی (رواقی، نئوافلاطونی) از یکسو و دین و سنت یهودی از سوی دیگر بود، تأثیر بسیار عمیقی در فرهنگ عرفانی یهودی، بخصوص از سدههای نهم میلادی به بعد، بویژه در عرفان «کابالا» در اسپانیا، مصر و بعدها در اروپای شرقی داشتند. این سدهها همزمانند با شکلگیری تعلیمات اصلی دین اسلام در دوران عباسیان در ایران و فاطمیون در مصر.
۸- اشارهٔ فیلون به زبان یونانی است، که در آن این دو نام بصورت «آبرام» و «آبراام» نوشته میشوند.
۹- من در کتابهایم به توضیحِ ریشهٔ ایرانیِ این جهانبینی یونانی پرداختهام.
۱۰- «زیرا همه که از اسرائیلاند، اسرائیلی نیستند» (رومیان؛ ۹:۶).
۱۱- کتاب خروج ۱۹:۶.
۱۲-«زیرا حتا پسر انسان برای آنکه به او خدمت شود نیامده است، بلکه برای خدمت و فدا کردن زندگی خود به عنوان فدیه برای بسیاری از مردم» (مَرقُس، ۱۰:۴۵). همچنین نگاه کنید به کتاب من: «و انسان خدا را همسان خویش آفرید»، بخش «انشعاب اول بین مسیحیان یهودی و غیریهودی».