آرمین لنگرودی
دستبردن در «تاریخ» پیشینهای به درازای تاریخ نگارش آن دارد. هدف از آفرینشِ چنین تاریخی، آموزشِ و استوارسازیِ گونهٔ ویژهای از باورهای دینی، قومی و یا ملی بود، که در راستای مسیر باور حکومتیِ معینی قرار داشتند. برای «ایسوکراتِس» (Isokrates)، که در واقع نه یک فیلسوف، بلکه یک سیاستمدار بود، تاریخنگاری به معنی «نگارش “اعمال بزرگان” برای درسآموزی در مدیریت جهان آینده» بود. از اینگونه درسآموزیها ما، به عنوان مثال در نوشتههای منتسب به او و از «کارنامه»های قهرمانان یونانی در نبرد برعلیه ایرانیان آگاهی مییابیم، با این مضمون و فراخوان که «آتن به آموزش از اشتباهات خود از زمان اولین اتحاد دریایی و درسآموزی از آن برای پیروزیهای بعدی» بپردازد. شرح این «اعمال» را میتوان به عنوان مثال در «کارنامهٔ فیلیپ»(Philipp II)، پدر اسکندر از مقدونیه ملاحظه کرد.
تمامیِ آثار تاریخی آن دوران که پس از گزنفون (تا سال ۳۶۲ پ.م)، که دارای عناوینی مانند «فیلیپیکا» یا «مقدونیکا» بودند و به سلطنت فیلیپ دوم میپرداختند، برای ما تنها به صورت چندین قطعه باقی مانده یا تنها با نام برای ما شناخته شدهاند. اینها شامل آثار «آناکسیمنس» (Anaximenes of Miletus)، «تئوپومپوس» (Theopompos) و «افورُس» (Ephoros) – جمع آوری شده در مجموعهٔ «مورخین یونانی» – هستند، که برخی از آنها به عنوان الگوها و یا شابلونهایی برای آثار بعدی و حتا غیریونانی برگرفته شدند.
در همین راستا ما «کوروشنامه» (یا کارنامهٔ آرمانیِ کوروش) نوشتهٔ گزنفون (Xenophon) را داریم و بعدها بر همین اساس «اسکندرنامه» (Alexander Romance) را، که به باور خاورشناس آلمانی «نولدکه» (Theodor Nöldeke)[۱]، ترجمهٔ سوریِ از یک نوشتهٔ ایرانی بوده است. اینگونه آثار بعدها در «کارنامه»های برای ما آشنای «هانیبال»، «میتراداتا» (مهرداد)، «هراکلئوس»، «اردشیر بابکان» و یا «آگوستوس» نیز یافتنی هستند، که خود نیز بیشتر به «کارنامه»های دیرینهترِ خدایانی همچون «آترامخاسیس»، «گیلگمش»، «زئوس»، «میترا»، «اوزیریس» و … باز میگشتند.
نخستین نکتهٔ مرکزی تمامی این «کارنامه»ها، که شرح «اعمال» و سرگذشت شخصیتهای اسطورهای، دینی، فلسفی و یا بعضاً تاریخی هستند، برشماری تواناییِ (aretḗ) والا و غیرطبیعی این شخصیتهاست، که بیشتر یا خود در جایگاه خدایان بودند و یا بهعنوان سمبل و یا رهبر دینی و سیاسی با پشتوانهٔ خدایان قرار داشتند. برجسته کردن این تواناییها در ادبیات را «آرِتالوژی» نامیدهاند، که خود در چند وجه دینی، سیاسی و اغلب بصورت ترکیبی از هر دو میتوانست کاربرد یابد.
«اسکندرنامه» نمونهٔ بسیار جالبی از این ترکیب است، که با اتکاء به یک شخصیت “تاریخی” واقعاً موجود، وجوه افسانهای و خداییِ قهرمانِ خود را بصورتی آشکارا به نمایش میگذارد. این “ترکیب” در واقع آمیزشی از واقعیتهای موجود تاریخی و افسانههای ساختگی و یا رایج در میان مردم یک سرزمین (و در این نمونهٔ خاص به شکل فولکلور ایرانی) بودند، که بگونهٔ “روایتی” و گزارشی در فُرم شخص سوم بیان میگشتند.
پایههای «فولکلور» این روایتها و نقش راوی بهعنوان کسی که این باورها و افسانههای سرزمینهای دیگر را بیان میدارد، خصیصهٔ دیگر اینگونه «کارنامه»ها را به ما معرفی میکند، که به فاکتور «سفر» و سبک «سفرنامه» نویسی اشاره دارند. اینگونه است که بهعنوان نمونه، اسکندر “در راه خود” برای جهانگشایی در شرق به سرزمینهای بیگانه وارد شده و از باورها و نیازهای مردم آنها با اطلاع شده و تلاش به یاری مردم ساکن آنجا دارد (روایت جوج و ماجوج و …). این شیوهٔ گزارشی از «سفر»ها، «دورهگردی»ها و یا «مهاجرت»ها برای «دعوت و یاری مردم برای دستیازی به رستگاری»، آن جنبهای است که به داستانهای غریب و اعمال اعجابآمیز قهرمانان آن، باورمندیِ لازم را میداد. طبیعی است که در چنین روایاتی، هرچه سرزمین دورتر و ناشناختهتر مینمود، به درجهٔ باورمندی «کارنامه»ها بیشتر میافزود.
اساساً سطح پایین شعور اجتماعی و سادهلوحی عمومی با فاکتور “بیگانه” بودن روایتها یک رابطهٔ مستقیم داشت. نمونهٔ این روایات “سفرنامهگونه” را ما میتوانیم در «کارنامه»های متأخرتر حواریون مسیحی نیز بیابیم. کتاب «اعمال رسولان» در عهد جدید مثال بسیار خوبی از اینگونه «کارنامه»هاست، و یا بگونهای موازی؛ نوشتههای خارج از کتابهای مقبول مسیحیت امروزی (معروف به آپوکریفا) همچون «اعمال توماس» (Acts of Thomas) [۲]، که در سرزمین ایران و بخشهایی از پاکستان و هندوستان امروزی انجام گرفته بود.
بدون تردید از دورانهای بسیار کهن «مهاجرت و سفر» یک ویژگیِ جداییناپذیر از پیامبران و مروجان دینی، از زرتشت گرفته، تا موسی، عیسی، مانی تا به محمد بود. اصولا شاید ما هیچ پیامبری را نتوانیم بیابیم، که در آغاز رسالت خود در سرزمین و یا شهر محل تولد خود شناخته شده و محبوبیتی داشته است.
«سفرها»، «دورهگردی»ها، «دربدری»ها و «مهاجرت»ها همیشه بخشی از اینگونه داستانسراییهای جهان باستان تا به امروز بودهاند، که ما ریشههای آن را از «اودیسه»ی هومر هم میشناسیم. افسانههای «گیلگمش»، «اودیسه»، «شاهنامه» و همچنین کتابها و سرودهای ملی و دینی همگی حاکی از مشقت قهرمانان خود در سرزمینهای خودی و بیگانه در “جنگ برعلیه دشمنان، شیاطین و مردمان وحشی” و در راه “دفاع از آرمانهای ملی، دینی و یا اخلاقی” هستند. اینها روایاتی مملو از تمجید و ثنای پادشاهان، پهلوانان و یا رسولانی هستند، که “راه رستگاری” را با وسایل و راههای گوناگون، چه حکیمانه و چه خشونتبار، به مردمان دیگر میقبولاندند.
طبیعی بود که ابزارهای موردِ استفاده برای باورمند کردن این روشها، حد و مرز نشناسد و در این راه میشد از تمامیِ تواناییهای زمینی و آسمانی یاری گرفت. در واقع توانایی قهرمانان تاریخ رستگاری، توانایی خدا بود، که در ترویج آیین و خواستههای خود در پیکر انسانهای قهرمان (چه بصورت نیروی بدنی و یا روحی) نمودار و در شرایط مورد نیاز با به خدمت گرفتن سپاه فرشتگان (جنگ بدر در اسلام)، بکارگیری لشگر پرندگان (داستان اصحاب فیل) و یا حتا تغییر قوانین طبیعی (طولانیتر شدن روز و یا متوقف کردن زمان در داستان نبرد یوشع برعلیه اَموریها) به مقاصد خود دست مییازیدند.
در سرودهای «دیونیسوس» (Orphic Hymns) اگرچه خداوند حتا بدست دزدان دریایی به گروگان گرفته میشود، ولی چه کسی است که نداند هیچکس توانایی پیروزی بر خدایان را نخواهد داشت؟ در مورد عیسی هم، اگرچه او در راه رهایی بشریت از گناهان بر دار شد، ولی در نهایت این او بود که پیروز از میدان بیرون رفت! همین نکته “سرانجام و نتیجهٔ یک تاریخ رستگاری” را رقم میزد، که پیشاپیش بر همگان روشن بود.
مراد، انگیزه و یا دلایل نگارشِ یک «کارنامه»، همیشه وابسته به پیامی بود که نگارنده در پی انتقال آن به خوانندگان خود داشت. در اینجا بایستی توجه داشته باشیم، که این متون برای خوانندگان خاصی تهیه میشدند که ظرفیت و پتانسیل زیادی برای باورمندی داشتند و در این راه از معیارهای دوگانه بهره میجستند: مبلغین مسیحی در پی ترویج مسیحیت در سرزمینهای دور و خوانندگانِ «اعمال رسولان» مخاطب گزارش این «سفر تبلیغی» بودند. این خوانندگان خود به همراهانِ رسولان در متنِ نوشته تبدیل گشته و با تلاشی ذهنی (همانگونه که تماشاچیان فیلم «شکارچیان ارواح» [Ghostbusters] در باوراندن وجود ارواح خبیثه به مردم شهر با قهرمانان فیلم یک همدلیِ سادهلوحانه نشان میدهند) ضامن باورمند کردن اعجاز رسولان در بین ناباوران میشوند.
در قبول باورمندی معجزههای قهرمانان دینی و پتانسیل قبول آنها در بین مؤمنین آنها، همین بس که در کتاب «اعمال رسولان» و انجیل لوقا «شمعون مجوس» به دلیل استفاده از جادوگریهای مشابهی که رسولان مسیحی نیز انجام میدادند به شیطنت متهم میشود [۳].
از نظر زمانی “اعمال” اعجابآمیز آورده شده در تاریخ رستگاری هیچگاه معاصر نیستند و معمولاً در “زمانی دیگر و دور” و در “جایی دیگر و دور” بانجام میرسند. برای مردمی که بهیچوجه توانایی و اجازهٔ سفر را نداشتند[۴]، انگیزهای برای باور نکردن این روایات وجود نداشت. این سفرها دلیل موجهی برای آموزش زبانهای باستانی، بیگانه (و حتا در مواردی آموزش زبان حیوانات [۵]) بود، زبانهایی که در بسیاری از موارد برای انجام آیینهای نیایشی دینی (لیتورگی) در یک دین مورد استفاده قرار گرفته، بسیار رمزآلود مینمودند و بیشتر به همین دلیل قادر بودند به وجههٔ یک دین بیافزایند (زبانهای ناآشنا در میترائیسم یا آبراخاس، لاتین در مسیحیت و یا عربی در اسلام).
«کارنامه»های قهرمانان ملی و یا دینی در حقیقت در صدد ارضای نیاز ملی و دینی خوانندگان خود هستند. اینگونه است که روایات “شخصِ سومی” بگونهای به روایات شخصی تبدیل گردیده و راوی در پندار خوانندهٔ خود جای میگیرد. در مواجهه با واقعیتهای کاملاً آشکار و آشنایی که شاید رد آنها در آنزمان هم مشکل مینمود، در برخی موارد استفاده از شعور، حکمت و یا امداد “الهی” توجیه “اعمال” غیرممکن را ممکن میکرد. چنانکه در گزارش پیروزیهای تاریخی بر شهرهای مهم و بزرگ و در مقابله با کسانیکه از شکستناپذیری استحکامات اینگونه شهرها آگاه بودند، شابلونهایی همچون وجود نهرهای پنهانی که حیوانات از آنها برای ورود به شهر استفاده میکردند و یا ورود مسالمتآمیز با همراهی خدایان و … استفاده میشد که نمونههای آنرا میتوان در روایات مربوط به چندین پادشاه محبوب خداوند (از جمله پیروزی کوروش بر بابل) مشاهده نمود.
در گسترش و ترویج «تاریخ رستگاری» بدون تردید «گنوسیسم» و جریانات عرفانی پیش و پس از پیدایش مسیحیت نقش بسزایی ایفا کردهاند. دقیقاً در پندار این جریانات بود که انسانها خداگونه و خداوندان در کالبد انسانها جلوس میکردند. در اینجا آمیزش تاریخ بشری با تصورات آسمانی آنچنان تنگ میگردد، که دیگر هیچ چیز فراطبیعی غیرممکن نمینماید. گامهایی را که گنوسیسم از آنها برای شناخت «خویشتنِ خود» در راه رستگاری – در شکل تعیین “مراحل” و “دورانها” – استفاده میکند، حکایت از “سیستماتیزه” کردن تجربیات دینی بشر (در دیگر زمانها و کشورها) برای ساختن داستانهای تاریخی و میتولوژیهایی دارد، که نیاز انسان به رستگاری را به نحو بسيار والایی ارضاء میکنند؛ همانند تقسیم تاریخ زمین توسط «مانی» به سه دوران “آغازین، میانه و مقصد”[۶].
برای عرفان، جهانِ پلیدی با پیدایش “زمان و مکان” شکل میگیرد. این جهان مادی، همچون پیکر آدمی، یک فریب و توهم است. ایمان راسخ گنوسیس به موجودیت یک خرد جهانی، به این به این باور دامن میزد، که در تمامی بشریت و اعتقادات آنها و از همان آغاز، جرقهای از “حقیقت الهی” – که یگانه است – “پنهان” بوده و عارف موظف به “کشف” و بیرون کشیدن آن از درون تاریخ باورهای انسانی میباشد، حتا اگر او در این راه به تغییر و تحریف تاریخ انسانی دست یازد. این امر خود اشارهای به “اسرارآمیز بودن حقیقت خدایی” داشت، که سدالبته با چشم مادی قابل رویت نیست و بعضاً برای کشف آن، انسان نیاز به “جادو” پیدا میکرد. برای همین هم عرفان هرگز در تلاش برای بدور انداختن ایدهها و آیینهای بیگانه برنیامد، بلکه پیوسته بدنبال دادن معنی و مفهوم جدید به آنها، برای همسو ساختن آنها با تاریخ رستگاری خود بود.
برای گنوسیسم تاریخ جهانیِ ادیان توسط یک زنجیرهٔ درونی و پنهان بهم پیوسته بود، که میتوان در هر دورهٔ آن و در هر حلقهای، بخشی از اسرار و حقیقت الهی را یافت. بنابراین پر بيراه نگفتهایم، اگر بگوییم که تاریخ برای عارفان، تنها وسیلهای برای اثبات دیدگاههای دینی خود بود و آنها در این راه هر واقعیتی را قربانی و یا بگونهٔ دلخواه تفسیر و یا بازنویسی میکردند. همین گنوسیسم (و از جمله در شکل دین مانی) بود که بهعنوان حلقهٔ پیوند تاریخ ایرانی به تاریخ یهود، مسیحیت و بعدها حتا اسلام عمل میکرد. بدون تردید تاریخ ساختگی اسلامی را میتوان تا اندازهٔ زیادی به ریشههای عرفانی آغازین آن مرتبط دانست.
در اسلام نیز سنت «سیرهنگاری» به همت «اِبن اِسحاق»، «اِبنهِشام» و یا «طبری» پیشینهٔ خود را از همین «کارنامه»ها و گزارشهای مشابه در تاریخ ایران (از پادشاهی پیشدادیان تا اردشیر پاپکان)، دین یهود (تاریخ داوران و پادشاهان، کتابهای قدیسینی چون اشعیا، دانیال و غیره) و دین مسیحی (اعمال رسولان) میگرفت. بیهوده نبود که طبری مسئولیت خود در “درهمآمیزی” روایات واقعی و غیرواقعی در کتابهایش را، در همان مقدمهٔ کتابش رد میکند[۷].
برای استحکام بخشیدن به روایات مورد استفاده در آفرینش تاریخ رستگاری اسلامی، از زمان «محمد بن عمر بن واقدی» روش «نقل قولهای زنجیرهای» ابداع گردید. «محمد بن سعد» (زمان مرگ ۸۴۵ میلادی) شاگرد الواقدی این ابتکار را به اوج خود رساند و با تکیه بر این روش ادعا کرد، که راویان حتی جزئیات زندگی (تعداد احشام، لباسها، وسایل رزمی و حتی شدت امیال شهوانی) محمد را بطور دقیق حکایت کردهاند. در اینجا یک یادآوری بسیار بجاست: بنا بر روایات اسلامی، محمد در سال ۶۳۲ میلادی مُرده است. تمامی این احادیث حدود ۱۵۰ تا ۲۵۰ سال پس از مرگ او سُراییده و یا جمعآوری شدهاند. با این وجود ادعا میشود که در طول این ۱۵۰ تا ۲۰۰ سال، “قصهگویان” با امانت این داستانها را از نسلی به نسل دیگر در بازارها و یا چایخانهها نقل کردهاند تا اینکه آنها بر روی میز یک نگارنده رسیدهاند. بدون تردید ما اینگونه نقالیها را از افسانههای «شاهنامه» و یا «هزار و یک شب» هم میشناسیم، که شیوه و سبک مشابهی را در روایتهای تاریخی ارائه میکردند[۸].
از نظر سبک و روش، تاریخ رستگاری رُمان یا ادبیات سرگرمی صرف نیستند، بلکه بهعنوان موعظههای آموزشی – در ترکیبی از رُمان، دینمداری، فلسفه و حکمت – در خدمت اهداف سیاسی قرار دارند. آنچکه در بطن متنهای آنها به چشم میزند، سبک نقالی است، که تا اندازهٔ زیادی به دلیل محبوبیت آن در فرهنگ عامهٔ بیسواد بود. ترکیب “شخصیت”های واقعی و “عملکرد” افسانهای، از یک سو به اساطیر این تاریخ یک چهرهٔ حقیقی و از سوی دیگر به معجزههای غیرطبیعی یک تصویر واقعی و باورمند میداد. تکیهٔ روایات قدیسین متأخرتر بر “پیشگویی”های قدیسین پیشین، نه تنها برای گرفتن یک “پذیرشنامه” برای آنها، بلکه همچنین در راستای برآورده کردن پیشگوییهایی بود، که مؤمنین همواره انتظار تحقق یافتن آنها را داشتند[۹]. بدینگونه میتوانست یک داستان یا روایت مشخص همزمان مورد استفادهٔ جریانات مختلف، مخالف و بعضاً در نفی یکدیگر قرار گیرد و این امر به آن داستان، به سبب همین مقبولیتهای متقابل، وجههای دو چندان میداد.
اما آنچه که در کنار سبک دلپذیرِ نگارشی، بیشتر از هر چیزی بقای تاریخ رستگاری را تا به امروز امکانپذیر ساخته، تداوم باور دینی و متافیزیک در دانش تاریخشناسی است، که تا به امروز، باوجود دادههای بیشمار و مستند، کمتر سندیت تاریخی این روایات را به چالش کشیده است. این سبک نگارش و همچنین به چالش نکشیدنِ آن توسط تاریخشناسان و تاریخنگاران معاصر کار را بدانجا رسانده، که در کشورهای دیکتاتوری امروز، تاریخنگاری به همان شکل دوران باستان و بدون کم و کاست ادامه یافته و ما آنرا بهعنوان نمونه همچنان به وجه بسیار آشکاری در ایران معاصر شاهد هستیم.
زیرنویسها:
۱- نگاه کنید به کتاب نگارنده: «چگونه مسلمان شدیم؟»، بخش «اسطورهٔ هراکلئوس و بازتاب آن در ذوالقرنین».
۲- از این دستهنوشتهها همچنین میتوان از اعمال پاولوس، یوحنا، پطروس، آندرِهآس و … یاد کرد.
۳- انجیل لوقا، بخش ۸ بندهای ۵ تا ۲۵.
۴- و ما بایستی تمامی مردم بجز نجبا، بازرگان، ارتشیان و روحانیون را جزو این دسته بشماریم.
۵ – در میان قدیسین مسیحی «فرانسیس مقدس از آسیزی»، و در نسخههای متأخرتر اسکندرنامه، اسکندر مقدونی از کسانی بودند که زبان حیوانات را میدانستند. شبیه این روایات را ما از مقدسین یهودی، مسیحی و اسلامی هم میشناسیم که گویا سلیمان، علی، عیسی و یا امامان شیعه نیز این توانایی را داشتند!
۶- نگاه کنید به کتاب نگارنده: «و انسان خدا را همسان خویش آفرید»، بخش «پدیدهشناسی عرفان».
۷- «بیننده کتاب ما بداند که بنای من در آنچه آوردهام و گفتهام بر راویان بوده است نه حجت عقول استباط نفوس، به جز اندکی، که علم اخبار گذشتگان به خبر و نقل به متأخران تواند رسید، نه استدلال و نظر، و خبرهای گذشتگان که در کتاب ما هست و خواننده عجب داند یا شنونده نپذیرید و صحیح نداند، از من نیست، بلکه از ناقلان گرفتهام و همچنان یاد کردهام». با وجود این تاریخنگاری اسلامی در تاریخی بودن محتوای کتابهای طبری تردیدی ندارد!
۸- نگاه کنید به کتاب نگارنده: «چگونه مسلمان شدیم؟»، بخش «احادیث».
۹- بهعنوان نمونه داستان «مرگ عیسا، برای شستن گناهان بشر» ، یک رونویسی از داستان «اشعیاء نبی» است. و حتا این داستان که «خیانت به عیسا توسط کسی که به او اعتماد شده بود انجام گرفته بود»، از مناجات داود در کتاب مزامیر برگرفته شده بود: «و آن دوست خالص من که بر او اعتماد میداشتم که نان مرا نیز میخورد، پاشنهی خود را بر من بلند کرد» (مزامیر ۴۱:۹). و یا اینکه مانی و محمد خود را همان « مونَهِمانا»ی موعود از زبان عیسی معرفی کردهاند «اما “تسلی دهنده” ای که پدرم به نام من برایتان میفرستد، به شما همه چیز را خواهد آموخت و هرآنچه که من به شما گفتم به شما گوشزد میکند» (انجیل یوحنا، بخش ۱۴ آیه ۲۶).